آداب تکاپو

۱

آداب تکاپو

در تکاپوی حل یک مسئله‌یی بغرنج به این رسیدم که «آداب تکاپو برای حل مسئله» را بنویسم. این نخستین گام است:

  • هر مسئله داستانی‌ست و یک پاداش حل آن داشتن داستانی کامل است.
  • حتا مسائل حل‌نشده هم می‌توانند دست‌کم داستانی خوب باشند، به شرط آن‌که بر کیفیت تکاپو بیفزاییم.
  • مسئله تکاپو می‌طلبد. اما تکاپو چیست؟ لغت‌نامه می‌گوید: «۱. آمدوشد با‌شتاب؛ تک‌وپو؛ دوندگی. ۲. جستجو.۳. در جستجوی چیزی به هر سو دویدن.»
  • هر مسئله نقشه‌ی تکاپو می‌خواهد. مسئله را در یک یا دو کلمه خلاصه کنیم و در مرکز یک کاغذ در میان دایره‌یی کوچک بنویسیمش. حالا از مرکز دایره به هر سو بدویم. بگذاریم دایره دایره بزاید. تمام چیزهایی که درباره‌ی مسئله به ذهنمان متبادر می‌‌شود بنویسیم.
  • شرح صحیح مسئله بخش کلیدی فرایند حل آن است.

۲

پی‌درپی کلاس داشتم و نشد آداب تکاپو را کامل کنم، باقی‌ش می‌ماند برای روزهای بعد.

روز عجیبی بود. شاید حتا بعدها بتوانم از آن به عنوان نقطه‌عطفی در زندگی‌ام‌ یاد کنم. نقاط عطف قرار نیست لزومن پرسروصدا باشند، گاهی رسیدن به اندیشه‌یی ظریف هم نقطه‌ی عطف است.

۳

درباره‌ی دوره‌ی نویسندگی خلاق تصمیم تازه‌یی گرفتم. بعد از یکسال و نیم، دوباره خودم می‌خواهم با تک تک متقاضیان، تلفنی مصاحبه کنم. وقت‌گیر است، بله، ولی به کیفیت رابطه می‌افزاید. دوست دارم بدانم که برای چه کسانی با چه دغدغه‌هایی حرف می‌زنم. چی بهتر از معاشرت با شیفتگان نوشتن؟

۴

باز هم به تأثیر عجیب ابزار بر رفتار پی بردم: رول کاغذیِ بزرگی که میخ کرده‌ام به دیوار هی ترغیبم می‌کند تا ایده‌ی تازه‌یی روی آن بنویسم.

۵

امروز چند تا شعر نوشتم و دور ریختم.

درباره‌ی شعر به نتیجه‌یی رسیده‌ام، اینکه شعر خوب باید به شکلی خودکار و طبیعی در میان یادداشت‌های روزانه‌ی شاعر جاری شود. یعنی دلم نمی‌خواهد بنشینم و بگویم «حالا می‌خواهم شعر بنویسم.» مطلوب این است که آزادانه بنویسم، بدون فکر به قالب نوشتار. حالا این وسط شاید شعری هم شکل بگیرد.

 

3 پاسخ

  1. Farah, [۲۶.۰۲.۲۴ ۱۷:۳۸]
    داروخانه خیلی شلوغ بود ، هرجا میروی سیستمی شده ، مثل بانک یک دستگاهی گذاشته اند که باید اول نوبت بگیری تا صدایت بزنند‌که دارویت را بگیری. زودتر از آن چیزی که فکرش را میکردم صدایم زدند
    خانم فرحبخش ، بله من هستم .
    ما این دارو رو نداریم
    این پنجمین داروخانه ای هست که میرم ، چه اتفاقی افتاده ؟ سه ساله دارم این دارو رو هر شب میخورم ، هیچوقت به این مشکل برنخورده بودم، همیشه موجود بوده ، الان چی شده ؟
    خانم این دارو‌کمیاب شده ، تو‌بازار موجود نیست ،
    الان من باید چیکار کنم ؟ برین پیش دکترتون دارو رو‌ عوض کنه ، چاره ی دیگه ای ندارین
    خودتون این قرص خواب مصرف میکنین ؟ تو این سن اختلال خواب دارین ؟ بله از مادرم به ارث بردم
    یه جوری نگاهم کرد انگار دروغم را فهمید
    چه بگویم ؟ چطور میتوانم راستش را بگویم ؟ بگویم از آن شب کذایی که مچ شوهرم را گرفتم دیگر حتی یک شب نتوانستم چشم روی هم بگذارم ، خیلی دیر فهمیدم، وقتی من در خواب ناز به سر میبردم و فکر میکردم جهان مال من است ، همسرم برای کس دیگری شعرهای عاشقانه میسرود و تا سحر مشق عشق میکردند ، سوختم وقتی پیام هایشان را خواندم ، شوهرم را بارهها و بارها بخشیدم و فرصت دوباره دادم ولی غافل از اینکه وقتی دیوار اعتماد فرو ریخت دیگر فایده ای ندارد ….. شیش ماهی میشود که برای همیشه رفته است اما این قرص برای من به یادگار مانده است .

    Farah, [۲۶.۰۲.۲۴ ۲۰:۱۵]
    شیرینی فروشی پر از ازدحام جمعیت بود ، حداقل پنج نفر قبل از محمود اقا بودند، محمود آقا خیلی سن و سال نداشت که خانواده اش به او پیشنهاد دادند که با بیوه برادرش ازدواج‌کند تا نوه هایشان زیر سایه خودشان باشند.او دو سال تمام برای سه فرزند بردارش پدری کرده بود . و حالا برای اولین بار خودش پدر میشد
    بچه ها بر حسب عادت به او عامو میگفتند .او تک‌تک ثانیه های زندگیش در کنار بچه ها لذت میبرد و هرروز خدا را شکر میکرد که تصمیم درستی گرفته است
    بالاخره نوبتش شد ، شیرینی مورد علاقه آصفیه خانوم را سفارش داد و به بیمارستان رفت
    زهره و رضا همراه آقا محمود آمده بودند تا برادر جدیدشان را ببینند،
    رضا و زهره با شوق و ذوق عجیبی کودک را وارسی میکردند
    وقتی نوزاد را در آغوش محمود آقا گذاشتند ،زمزمه کرد
    خوش آمدی عزیز دل عامو
    و این شروع قصه عامو شدن او بود @farah

  2. چای برای خودم ریختم و به ایستگاه آمدم ،امروز خانم حسینی پور مسئول شیفت است ، از آن روزهایی است که کار با آرامش پیش میرود ، چقدر از متانت این زن لذت میبرم ،
    خانم حسینی پور چایی نمیخورین شما ؟ بیارم براتون ؟
    خانم حسینی پور : نه مرسی
    فرح : روزهایی که شما میاین اینجا همه چی خوبه ، کاش هرروز شما رییس بودین
    خانم حسینی پور : ممنونم فرح جان ، لطف داری
    با صدای گریه یک زن توجه مان به سمت در اتاق عمل جلب شد
    یکی از متخصصین زنان و زایمان ، خانم دکتر رحیمی پشت به ما ایستاده بود و
    یک خانمی حدودا سی و پنج ساله روبرویش داشت بلند بلند گریه میکرد و التماس میکرد
    گفتم آخر چه شده که این زن بیچاره کم مانده به پای خانم دکتر بیفتد ؟
    خانم حسینی پور سریع به سمت شان رفت که ببیند اوضاع از چه قرار است
    صدای دکتر رحیمی را شنیدم که به اون خانم میگفت ، خانم به من ربطی نداره ، برو پزشک قانونی و از زن فاصله گرفت
    خانم حسینی پور هم یک دقیقه با زن صحبت کرد و و به سمت ایستگاه آمد
    پرسیدم چی شده ؟ خانم حسینی پور گفت این خانم ۲۱ هفته بارداره ، توی آزمایشات و سونوگرافی جدید مشخص شده که جنین cp (فلج مغزی )هست ، الانم چون سن بارداری بالاست ، پزشک قانونی مجوز سقط نمیده ،الانم امده التماس خانم دکتر میکنه که زیر سبیلی رد کنه و براش یه کاری بکنه ولی خانم دکتر قبول نمیکنه ، میگه غیر قانونیه
    لعنت به قانون هایی که برایشان فرق نمیکند یک
    بچه معیوب بدنیا بیاد و یک عمر برای خودش و خانواده اش زجر باشد
    خانم حسینی پور گفت کاش میشد یه جوری بهش کمک کنیم ، گفتم فکر کنم بشه ، و سریع به سمت درب خروج میروم ، خدا خدا میکنم که نرفته باشد
    پشت در اتاق عمل مثل همیشه شلوغ است
    چشم میگردانم تا پیدایش کنم ، یک خانمی را میبینم که به دیواری تکیه داده بود و چادر به صورت پوشانده بود ، جلو میروم و صدایش میزنم ، خودش بود ، با تعجب نگاهم میکند
    خانم میشه آزمایشاتتو ببینم ، شاید بتونم کمکت کنم ، تند تند مدارکش را به من نشان میدهد و زیر لب میگه خدا خیرت بده
    خانم چند تا بچه داری ؟ دو تا ، اونا سالمن ؟ بله خدارو شکر ، همسرت چیکاره اس ؟ کارگر کارخونه اس ، بهم گفته اکه بچه را ننداختی خودتم دیگه خونه نیا ، خودت چی ؟ کار میکنی ؟ یه وقتایی گلدوزی میکنم ،
    به این آدرسی که برات مینویسم برو و بگو من معرفیت کردم کمکت میکنن ، بازهم اشک میریزد اندفعه از سر ذوق
    خداحافظی کردم و به سمت در اتاق عمل آمدم
    یکدفعه دیدم دارد صدایم میزند ، خانم خانم ، می ایستم و به عقب نگاه میکنم ، پارچه ای سفیده به سمتم میگیرد ، این برای شماست ، ممنون این کارا لازم نیست
    نه خواهش میکنم قبول کنین ، امروز صبح که میومدم نیت کردم به کسی که کمکم کنه مشکلم حل بشه ، بدم
    پارچه را میگیرم باز میکنم ، چشمام برقی میزند وسط پارچه اسم االله گلدوزی شده ، ممنون خیلی قشنگه
    خدا شما را برای من رسوند امروز ، ایشالله خیر ببینید
    و رفت

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *