۱
لایو دارم. دربارهی مونولوگنویسی. میخواهم در قالب سلسلهبرنامههایی تمام گزینههای منوی رستوران نویسندگی را تشریح کنم. در باب هر یک یادداشتی هم نوشت. دیروز اولی را همینجا خواندید.
تهران برفناک است. آدم چطوری میتواند خوشحالیاش را از بارش برف و باران نشان بدهد که کلیشهیی هم نباشد؟ اصلن شاید دربارهی برخی چیزها فقط میتوان به گفتن جملههایی قالبی و کهنه بسنده کرد: برف میبارد. برف خوب است. من برف را دوست دارم. من در روزهای برفی احساسات رمانتیکی دارم. این بود انشای من.
۲
کاش همهی روزها شبیه تعطیل بود: خلوت، کمصدا، کماسترس. در روزها تعطیل بهتر و بیشتر کار میکنم و کمتری چیزی از توانم میکاهد.
همچنان میبارد.
به کارهای کوچک فکر میکنم؛ همان کارهای کوچک که در کوتاهمدت به چشم نمیآیند، ولی وقتی روی هم انباشه میشوند در بلندمدت به نتایج خیرهکنندهیی میرسند. باید به گذشتهام بنگرم: نمونهی موفقی از این کارها داشتهام؟ خواندن، نوشتن، منتشر کردن. باید مدام در پی کشف کارهای کوچک و مؤثر بود؛ قطرههایی که میتوان به دریاشدن آنها دل بست.
دلم میخواهد بروم راه بروم. این دو «بروم» چه جالب در جملهی قبلی پی در پی آمدهاند. اما قبلش باید فراخوان کمپ جدید «ایدهپزی» را نهایی کنم و به اسلاید جلسهی امروز «سایت نویسنده» سامان بدهم.
۳
هم صبورتر شدهام هم کمطاقتتر. حالت متضاد و مضحکیست. گاه از صبوری خودم بیحوصله میشوم و گاه از بیحوصلگی خودم شرمسار.
کماکان میبارد.
رفتم سری به کتابفروشی عباس و میلاد زدم و برگشتم. خلوت بود.
بازگشت به پنج دقیقهها حسابی دلگرمم کرده. وقتی میبینیم خود من هم صبح تا شب کارم نوشتن است به چنین تمرینی نیازمندم مصممتر میشوم برای ترویج آن.
باید یک کار مهم دیگر را هم با همین روش ۵ تا ۵ دقیقه انجام دهم. شما اگر بخواهید به یکی از اولویتهایتان هر روز ۵ تا ۵ دقیقه بپردازید انتخابتان چیست؟ کاری که میدانید بسیار مهم است اما نمیرسید به طور منظم آن را دنبال کنید.
۴
۳ وبینارِ پی در پی. در سایت نویسندهی یکی از مقالههای طنزآمیز ابولقاسم حالت را خواندم. بعد وبینار خوشآمدگویی دورهی نویسندگی خلاق را برگزار کردم. البته دوره از هفتهی بعد شروع میشود و هنوز در حال ثبتنام هستیم. آخرین وبینار هم هفتکار بود که واقعن خوش گذشت. هفتکار بهتر از تصورم پیش میرود. مشارکت بچهها در تمرین و استقبال آنها از نکات فوقالعاده است. باید بگردم چند تا کلمهی خوب پیدا کنم برای بیان وجد و خوشیام از بودن در کنار آنها.
بساطم را جمع میکنم و روانهی خانه میشوم. کاش بتوانم فیلم خوبی برای دیدن پیدا کنم. فیلمی که نگذارد از جایم تکان بخورم.
۵
در تکاپوی حل یک مسئلهام. مسئلهیی که نتیجهی آن تصورم دربارهی بسیاری از بخشهای زندگیام را تغییر خواهد داد. گاهی گمان میکنم برای حل مسائل باید «آداب تکاپو» داشت، اما مگر همهی مسائل میتوانند آداب تکاپوی یکسانی را بپذیرند؟
7 پاسخ
سلام روز برفیتون بخیر
برفهای امروزی درمقابل ابر برفهای دهه ۶۰ قد خم می کند. هنوز سرمای برفهای نشسته در روی شاخه های برهنه درختان سیب وگلابی وتاکهای انگور
وباغچه حیاط هزار متری خانه پدری در تنم احساس می کنم.
هنوز هیاهوی همسایه ها در روزهای صبح برفی که پشت بامهایشان را پارو میکردند درگوشهایم موج میزند.
هنوز قهقه های مستانه عمه ها وعموها که سرسره بازی می کردند وبرف را روی سروصورتشان می ریختند تصویرشان جلوی چشمانم رژه می روند.
هنوز گرمای دستکشها وکلاه بافت وپشمی که مادرم برام بافته بود ،را تا عمق وجودم رخنه می کند وگرمایش را حس می کنم وصدای چکمه هایی که داخلشان مثل پر قو نرم وسفید بودند و روی برفها فارغ از غم دنیا قدم می گذاشتم، وشعرهای کتاب فارسی را ازبر می خواندم، رقص کنان سرمست وشاد روی برفها سر می خوردم وغل میزدم، روحم را جلا میدهند.
خاطرات دهه شصت برای تمام بچه های دیروز زنده و وپویا وابدی هستند.
ما نسل برفیم روشن وسفید وپاک
ما نسل بارانیم جاری وروان وزلال
ما خاطراتی درسینه داریم که هیچ نسلی ان را تجربه نکرده است.
تداعی خاطرات گذشته چقدر هوایی می کند، ودلتنگ روزهای گذشته که دریغا مثل همین برف امروز اب شدند ورفتند و تو اقیانوس خاطراتمون پیوستند
کاری که این روزا خیلی دوس دارم به طور جدی انجامش بدم همین نوشتنه . اما گاهی اوقات روزمرگی ها این اجازه رو نمیده . یادمه یه بار به من گفته بودین ، مشکلم اینه که نوشتن تو حاشیه ی زندگیم قرار گرفته و باید بیاد تو دل روزمرگی . فک میکنم تمرین پنج دقیقه در این مورد موثر باشه .🙏♥️
چه نگاه خوبی.
امیدوارم از نردبان نوشتن دور نیفتی هانا جان.
نوشتن بهترین تلاش در راستای نامیرا شدن است. وقتی مینویسی خیالت راحت است حتی اگر بمیری در صفحات دفتری جایی زنده ای. سپاس که آداب نامیرا شدن را به ما می آموزید.
زنده باد یاسمن نازنین.
سلام، سلام
راستش اگر هر روز هم بیام اینجا و برای استمرار در انتشار ازتون تشکر کنم کافی نیست. توی هرج و مرجِ محتواهای افسارگسیختهی معمول اینجا یه خونهی امن و نامعموله.
راستی ممنون که هم اینجا و هم در استوریها بیشتر از فیلمها صحبت میکنید.
خوب دیگه من برم تا دستم گرم نشده و پرگویی نکردم.
تا بعد
🌷