امضای_شاهین_کلانتری_قشقشه‌ی کلمات
قشقشه‌ی کلمات

باختار

سرانجام برای «خودگویی» کاری کردم. نسخه‌ی خامی از سایت با کمک دانیال هوا شد و در نامه‌یی برای اعضای خبرنامه‌ی مدرسه نویسندگی از آن رونمایی کردم. این وبگاه قرار است منبعی باشد برای هزاران جمله‌ی الهام‌بخش. و درنهایت گزیده‌یی از جملات را به گوینده‌یی خوش‌بیان خواهم سپرد تا اجرا کند و بگذاریم برای دانلود رایگان.

صبح کلافه بودم. احساس می‌کردم همه چیزم را باخته‌ام. دیدم نمی‌توانم بمانم دفتر. در را که باز کردم ماهان را دیدم. گفتم بیا چند لحظه قدم بزنیم. رفتیم و بحث چنان گُل کرد که سر از کریمخان و کافه‌ی نشر ثالث درآوردیم. تو کافه‌ی‌ ثالث همیشه یاد کامبیز درم‌بخش می‌افتم و اند‌‌وهگین می‌شوم. حیف آن‌همه ذوق نبود که برود زیر خاک؟ استاد همیشه صبح تا ظهر گوشه‌ی ثابتی از کافه می‌نشست و طرح می‌زد. گاهی به بهانه‌یی می‌رفتم دیدنش. آخرین بار برای گرفتم «Top 10» کارهایش رفتم آنجا. با روی باز پذیرفت و فلش گرفت تا طرح‌ها را بریزد و بیاورد.

اتفاق جالب شب افتاد. تو کتابفروشیِ میلاد داشتم می‌گشتم که چشمم خورد به مجموعه‌ی نفیسی از آثار درم‌بخش، چاپ آلمان. میلاد تا متوجه شد درم‌بخش را دوست‌ دارم کتاب را هدیه داد بهم. کتابفروشِ شاعر یک فرقی با بقیه دارد دیگر. دمش گرم. دو سه تا کتاب خوب هم پیدا کردم از جمله دفتر شعری ناب که فردا بخش‌های از آن را استوری می‌کنم تو اینستا.

اما پیاده‌روی با ماهان عجیب سودمند بود و یک خروار نشخوار ذهنی را شست و برد. شاید اگر تنها قدم می‌زدم هرگز این‌قدر بهتر نمی‌شدم. ماهان در گفت‌وگو شنونده‌ی خوبی‌ست که کار ظریفی را هم بلد است: عکس‌العمل فعالانه به آنچه می‌شنود.

بعد که برگشتیم دفتر، با بچه‌ها کمی درباره‌ی حضور و غیاب بدن در ادبیات معاصر گپ زدیم و من رفتم به کارهایم رسیدم. جلسه‌ی دو ساعته‌ی دوره‌‌ی سایت نویسنده خیلی خوب پیش رفت. همه‌ی مقاله‌ها را بررسی کردم، برخی از نوشته‌ها واقعن امیدوارکننده بود.

نیمه‌شب است و میل خواندن در اوج.

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید