امروز را خلاصه میکنم در همین یک جمله.
نزدیک یک نیمهشب است. اول جملهی بالا را نوشتم و گفتم بگذار یادداشت امروز فقط همین تکسطر باشد. بعد چند لحظه مکث کردم و دیدم نه، دلم رضایت نمیدهد یک جمله بنویسم و بروم.
دیشب بدخواب شدم و تا صبح آنقدر خواب دیدم که یک دور خواب دیگر نیاز بود تا خستگیِ آن همه رؤیا و کابوس را بشورد و ببرد. بعدِ بیداری بیدرنگ چهار پنج صفحه نوشتم و کمی ذهنم شفافتر شد و روانه شدم. کم لباس پوشیده بودم و باد سرد اذیتم میکرد و از این اذیت شدن لذت میبردم.
میدانی؟ یادداشتهای روزانهی آدم وقتی جالب است که همه چیز را بنویسی. وقتی با خودسانسوری راه نوشتن را سد میکنی، توقع داری چه شود؟ هیچی. مینویسی، اما بیرنگ و بو.
از کارهای امروز:
- در «حرکت کلمات» از واژهی «بومیایی» گفتم و کلماتی که یک نویسندگان و فلاسفه برای بیان مفاهیم تازه میسازد.
- در جلسهی ششم دورهی آنلاین نویسندگی خلاق از انواع راوی گفتم و دیدم هیچوقت از مثالزدنِ «آئورا»ی فوئنتس خسته نمیشوم.
- در جلسهی بازخورد سایت نویسنده از این گفتم که مقالهنویس نباید به نثر داستانی بی اعتنا باشد و آثار گلی ترقی و مهشید امیرشاهی را پیشنهاد دادم.
- به دو سه تا کتاب تازه نوک زدم. از جملهی بخشهایی از کتاب تازهیی دربارهی مغز را خواندم. ساختار کتاب درست مثل یک داستان پرهیجان است. معرفی کتاب بماند بعد از مطالعهی کامل.
- یک دفتر شعر قدمی از سیمین بهبهانی پیدا کردم با امضای خود شاعر. اول یکی از این غزلهای کتاب این بیت خاقانی نقل شده. از زمزمهی چندبارهاش لذت بردم:
شکستهدلتر از آن ساغر بلورینم
که در میانهی خارا کنی ز دست رها
2 پاسخ
از بابت کتابهای مهشید امیر شاهی سپاس استاد عزیز..
🌹🌹🌹
ساعت ۵ عصر است. به کلاسم فکر می کنم که قرار است دو ساعت بعد شروع شود .نوشته جلسه ششم . چقدر زود گذشت. تو این مدت بعضی ها من و آروم دیدن .به نظر بعضی ها هم آشفته بودم .فکر کنم خاصیت این کلاس همین بود. به کانال اهل نوشتن سر می زنم . ویس دیروزش را باز می کنم ” پدرم در تاریکی می نشیند” .
کتری را روی اجاق می گذارم. شاهین جان شروع به خواندن داستان می کند. چه قدر هم زیبا می خواند .چای و دارچین توی قوری می ریزم. دوباره از اول گوش میکنم. گول خوردن از لحن خوندنه یا گیرایی متنه نمیدونم. فقط دوست دارم بشنوم .دوباره می شنوم. شایدم چون سکوت همه پدرها یک شکله دوسش داشتم.
چایی را در لیوان می ریزم .دقت می کنم ببینم بوی دارچین دارد یا نه . به قولی که به همسرم دادم فکر میکنم جمعه ها صبح پیاده روی. بعد دوباره پیام کارگاه تمرین نوشتن را چک میکنم نوشته جمعه ها ساعت ۱۰:۳۰ تا ۱۲:۳۰ …
دلم میخواد اما چجوری بزنم زیر قولم .مخصوصا الان که همسرم هی تو خونه راه میره و دلدادگی من و به این فضا و کلاس با شکلک😏 نگاه می کنه.
راستی پرده های تیره نو هم مبارک …
چه زیبا نوشتید.
چقدر خوشحالم که دارید کارهای امیرشاهی رو میخونید. واقعن میشه ازش یک دنیا آموخت.