اولین‌ها

شنبه است و هوا نیمه‌ابری. ساعت ۱۶:۰۱. دفترم. تنها. و کیفور از تنهایی و تمرکز. حتا پریشان‌فکری هم برایم شیرین است در این لحظات. ۱۹۰ تا کامنت توی سایت اصلی‌ام ثبت شده که می‌خواهم همه را جواب بدهم و بعد بروم قدری در کتابفروشی عباس‌آقا پرسه بزنم.

یکسره پنج-شش ساعت کار کردم و بعد رفتم کتابفروشی. دو سه تا کتاب خوب هم یافتم از جمله کتابی با عنوان «زر ناسره | بازشناسی چیستی شعر نامرغوب». کتاب پر است که مثال‌هایی از شعر کلاسیک فارسی. همراه با بقیه‌ی کتاب‌های می‌برمش خانه تا شب را با هم سر کنیم.

امشب زودتر می‌روم خانه. زود من البته همیشه مایه‌ی خنده‌ی دوستان است، به ده یازده شب می‌گویم زود. ولی من این زود‌ آمدن و دیررفتن را ارزش می‌دانم. از کم‌کاری گریزانم و همیشه مشتاق پرکاری‌ام. هیچ باکی هم ندارم از اینکه پرکاری بهم لطمه بزند، به پاداشش می‌ارزد.

شب سعی می‌کنم زودتر بخوابم تا صبح زودتر بیدار شوم. هر طور هم که حسابی کنی صبح برای کار کردن بهتر است.

بخشی از امروز برای یک کار مسخره‌ی اداری هدر رفت و به هیچ‌جا نرسید. حتا سامانه‌‌های آنلاین اداری هم شبیه هزارتوی رخوت‌زده‌ی اداره‌هاست.

چند روزی بود داشتم به تلفظ «مشکین» فکر می‌کردم در این مصرغ غزل معرف حافظ: «ز تابِ جَعدِ مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها»، تا اینکه امروز در آغاز کتاب «شعر سپید» از مهدی علیایی مقدم این حرف به چشمم خورد: «… اگر واژه‌ای داری دو یا چند گونه باشد، ممکن است برخی از آن‌ها به معنایی ویژه از دلالت‌های واژه‌ی اصلی اختصاص یابد. نمونه‌ها از این تغییر در زبان فارسی کم نیست. مثلاً صفت «مشکین» در گونه‌ی تاریخی زبان فارسی به سبب کیفیت خاص ماده‌ی مشک همزمان هم معنی چیزی آغشته به مشک را می‌رسانده،‌ هم دلالت بر رنگ سیاه داشته‌است. ولی از آنجا که این صفت دو گونه تلفظ داشت، یعنی هم «مُشکین» تلفظ می‌شد و هم «مِشکین»، رفته‌رفته هر کدام از این تلفظ‌ها به یکی از دو معنای مشهور این صفت اختصاص یافت. به طوری که در تلفظ «مُشکین» دلالت خو‌ش‌بویی غلبه کرد و در «مِشکین» و یا «مِشکی» دلالت رنگ سیاه.»

 

تمرین

با بچه‌های کلاس آنلاین تولید محتوا قرار گذاشتم که تا جلسه‌ی بعدی کلاس هر روز بیست جمله بنویسیم که حتمن کلمه‌ی «اولین» در جایی از آن‌ها باشد. این هم اولین بیست جمله‌ی من:

  1. اولین کتابی که با عشق و اشتیاق خواندم «کارگردانی فیلمِ» نشر سروش بود با ترجمه‌ی گلی امامی. تقریبن بعد از هر صفحه که می‌خواندم چرت می‌زدم و خواب فیلم‌سازی می‌دیدم. آن‌قدر خام بودم که می‌خواستم دو سه ساله فیلم بلند بسازم. اما بعد از ساخت چند فیلم کوتاه فهمیدم که راه سینمای اصیل از ادبیات می‌‌گذرد و به روزی افتادم که می‌بینید.
  2. اولین سایه‌یی که به چشمم خورد و در خاطرم ماند، سایه‌ی پدرم بود در حالی که مرا روی کولش نشانده بود و از شب‌نشینی برمی‌گشتیم. حس می‌کردم او هم مانند شتری‌ست که چند روز پیش از آن، در عزاداری، روی آن نشانده بودندم.
  3. اولین و آخرین باری که در بزرگسالی بلندبلند گریستم برای مرگ دایی یوسف‌ام بود. بغضِ پنهان اما بسیار داشته‌ام.
  4. اولین بودن در یک کار زمانی خوشایند است که بهترین هم باشی، وگرنه می‌تواند مایه‌ی سرافکندگی هم باشد.
  5. اولین جمله‌یی که معمولن در آغاز بداهه‌نویسی روی کاغذ می‌آورم «می‌خواهم بنویسم.» است. همین جمله‌ی کوتاه مرا راه می‌اندازد.
  6. زیباترین استفاده از «اولین» در ادبیات کهن فارسی:‌
    ای تو صهبای ساغرِ همه کس/نشئه توست در سرِ همه کس/جلوه‌یِ سروِ چُست رفتاران/شورِ حرفِ درست گفتاران/در خمِ زلف لولیان تابی/در سرِ بختِ عاشقان خوابی/خنده‌یِ زخم‌های بی‌ مرهم/نمکیِ داغ‌های بر سرِ هم/اضطراب وصال نادیده/که بود پای تا به سر دیده/لذتِ اولین نگاه به یار/غیرت عشق و حسرت دیدار/شرم عشقی که خصم اظهاراست/منع حُسنی که سَدّ دیداراست/شعله شمع و داغ پروانه/دود گرم دِماغِ دیوانه/لذت درد با دوا در جنگ/که کند مرهمیش نیش خدنگ/آن نگاهی که دل زدست برست/آن دعایی که تشنه اثرست/کنج چشم فریب را نازی/دل تنگ شکیب را رازی
    -سنایی
  7. اولین تمرینی که نگاهم به نوشتن را دگرگون کرد: صفحات صبحگاهی
  8. هر بار که به یک پیاده‌روی طولانی می‌‌روم انگار اولین بار است که چنین چیزی را تجربه می‌کنم. نشاط و نیروی که در راه‌رفتن‌های طولانی تجربه می‌کنیم هیچوقت تکراری نمی‌شود.
  9. اولین نکته‌یی که باعث شد قدردان کارم باشم این بود:‌ «وقتی کارم را زیاد و خوب انجام می‌دهم، هرگز احساس تنهایی نمی‌کنم.»
  10. یادم باشد به اولین درختی که هر روز به چشمم می‌خورد، ژرف‌تر بنگرم.
  11. اولین راه نجات این است که ببینی چگونه داری خودت را گول می‌زنی. کشف برخی از شیوه‌های خودفریبی مدت‌ها زمان می‌برد و به موشکافی جانانه نیاز دارد.
  12. نوشتن از «اولین» باعث شده در نوشتار دیگران هم اولین‌ها بیشتر به چشمم بخورد. در مجله‌یی قدیمی این جمله‌ی ولتر را دیدم: «یأس اولین قدمی است که انسان به‌سوی قبرستان برمی‌دارد.»
  13.  اولین چیزی که در نوشتن متن یک سخنرانی باید به آن اندیشید، قصه‌یی برای نقل در آغاز سخن است.
  14. اگر اولین کار هر روز سخت‌ترین و مهم‌ترین‌ کار آن روز باشد، در ادامه‌ی روز همه‌چیز با استرس کم‌تری پیش می‌رود.
  15. هر وقت می‌روم کتابفروشی سعی می‌کنم اولین صفحه‌ی پنج شش تا رمان را بخوانم و با هم مقایسه کنم و ببینم کدام‌یک مرا به خواندن بقیه‌ی داستان ترغیب کرده است.
  16. دوست دارم اولین کار هر روزم نوشتن فهرست اهدافم باشد و آخرین کار هر شبم، نوشتن فهرستی برای سپاسگزاری.
  17. پروازْ اولین رؤیای سرکوب‌شده‌ی من است. تو بچگی جدی‌جدی بال‌بال می‌زدم دست‌کم تا پشت‌بام پرواز کنم. اما بی که کسی سر عقل بیاوردم،‌ خودم فهمیدم پرواز را باید به هواپیما و بالگرد سپرد. سپس‌تر پشت‌بام را پاتوق کردم و روی کولر را فرودگاه. با حصیر و میخ هواپیمای جنگی می‌ساختم و با پوست تخم‌‌مرغ آب‌پزِ عسلی هلیکوپتر. احتیاط می‌کردم که فقط یک سوراخ کوچک در یک طرف تخم‌مرغ باز شود،‌ و بعد از تخلیه‌ی آن، یک حصیر کوچک را فرو می‌کردم توش و هلیکوپترکی ساخته می‌شد و فرود می‌آوردمش روی کولر. بقیه‌ی ماجرا با قصه‌گویی راست‌و‌ریس می‌شد. هر بعد از ظهر دو ساعت زیر آفتاب می‌ماندم و درباره‌ی جنگ‌های هوایی قصه می‌بافتم برای خودم.
  18. اولین معلم خوبم را در کلاس دوم راهنمایی یافتم. مردی خوشفکر بود با ریش فرِ مشکیِ مشکی و عینک ته‌اسکانی و پژوی سفیدرنگِ قراضه. علاوه بر معلمی تو کار فروش لاستیک و ماهی آکواریومی هم بود. توی کلاس سخت نمی‌گرفت به بچه‌ها و به کاریکاتورهای من علاقه نشان می‌داد. حتا وقت گذاشت و برای برخی طرح‌های من نقد نوشت. یکبار هم مرا انداخت توی ماشینش و برد دفتر یک مجله‌ی کوچک تا به عنوان «کاریکاتوریست نخبه‌ی نوجوان»‌ باهام مصاحبه کنند. کاش علی بهرامی را دوباره پیدا کنم. حتمن الان چند تار سفید هم لابه‌لای ریش‌اش پیدا می‌شود.
  19. اسفند که می‌رسد تصمیم می‌گیرم اولین قدم‌های اهداف سال بعد را بردارم. اینطوری ایام عید هدفمندتر می‌گذرد.
  20. دوست دارم گاهی به اولین پیامی که از دوستان صمیمی‌ام دریافت‌ کرده‌ام، دوباره نگاه کنم.

7 پاسخ

  1. سلام، سلام

    خوشحالم که بی‌نامی من را خلاف ادب ندانستید. با این نوع کامنت گذاشتن احساس امنیت می‌کنم. کنار افرادی متعصب و در دنیایی پر از اختناق زندگی می‌کنم. در چنین محیطی روح بودن شهامتِ خودابرازی بیشتری می‌دهد. بعد از مدت‌ها می‌توانم باز مستمر کامنت بگذارم. مستمر و کم‌اضطراب‌تر از قبل.

    این تعامل کامنتی باعث می‌شود دقیق‌تر یادداشت‌هایتان را بخوانم. دقیق‌خوانیِ افکارتان کمکم می‌کند تا اشتیاق مرده‌ام را بازپس بگیرم. بیشتر از هر زمانی محتاجِ احیای اشتیاقم به نوشتنم. به نوشتن، خواندن، یادگیری.

    کرختم. انگار از هر شوقی تهی شدم. ایستادم و زندگی پرده پرده عبور می‌کند. ساعت‌ها، روزها، هفته‌ها و فصل‌های گریزپای.

    اینجا اما کمی درنگ هست. عمق. انگار در مکث غوطه‌ور می‌شوم. نگاه می‌کنم. نفس تازه می‌کنم. از کرختی فاصله می‌گیرم. عزم و پشتکاری پشت این کلمات هست که موتور انگیزه‌ام را روشن می‌کند. مینی‌مالیست بودن فونت و گرافیکِ اینجا بین من و دنیای شوریده‌ام می‌ایستد. التیام پیدا می‌کنم.

    گاهی فقط کمی درنگ می‌کنم. بین چند پاراگراف می‌مانم و بعد پله پله بر‌می‌گردم. دور می‌زنم به ابتدای متن. یکبار با عینک نگارش آموختن. یکبار با عینک شهامت بازیافتن. یکبار با عینک پاکیزه‌نویسی. چند بار که متن را مزمزه می‌کنم شوقم به زندگی زنده می‌شود.

    سپاس که پیگیر یافتن و ساختنید؛ و اشتیاقتان را با اراده و استمرار احیا می‌کنید.

    خلاصه که گفتنی بسیار است.
    زود برمی‌گردم.
    تا کامنت بعدی

    خداقوت
    و بدرود

  2. سلام استاد بزرگ منش
    🌹🌹🌹
    اولین هیجان به یاد ماندنی واحساس ناشناخته ومبهم همراه با لذت وشادی وصف ناپذیر ساعت ۳:۱۵ یک روز بعداز ظهر بارانی که پناه برده بودم زیر درختان پرتغال ونارنج که بی خیال از خیس شدن در زیر باران ابان ماه شمال ، با لرزش دستهای یخ زده از استرس وهیجان شماره استاد را گرفتم
    شنیدن اولین صدای مهربان اشنا اما گمنام، مرا به دنیایی فراتر از آنچه برای خودم ساخته بودم دعوتم کرد، هنوز لحن صدایش ومهربانی کلامش تو گوشم موج می زند ده دقیقه بهترین مصاحبه عمرم راداشتم انقدر ذوق زده شده بودم انقدر مسرور بودم دویدم تو اتاق همسرم را بغل کردم چشمانم را اشک گرفته بود گفتم یه اقایی بود، صداش دلنشین بود، مهربان بود، بهم امید داد که از این مصاحبه قبول میشوم منتظر پیام ما باشید .
    برا ی کاریابی بارها وبارها مصاحبه رفته بودم اما هر بار تلخ وبی نتیجه بود.اولین مصاحبه ای که مرا به روز شماری انداخت .
    واولین بذر امید را در روزهای بحران روحی، سردرگمی واحساس بی امنی که داشتم در کالبد جسم وجانم پاشید، وبرایم امنیت بخشید . نور وروشنایی راسخاوتمندانه بر تاریک خانه ذهنم به ارمغان اورد .
    از ۲آذر ماه امسال هرچیزی که مربوط میشود به مدرسه نویسندگی وکلاسهای استاد ونوشته هایم ، گویا جزء اولین های زندگیم به شمار می آیند، که هر روز اولین هارا تجربه می کنم، هر روز سرزمینهای جدید کشف می کنم، هر روز خودم را بیشتر پیدا می کنم ، باید این اولینها را درقالب خاطرات ثبت کنم :
    _ اولین استاد
    _ اولین کلاس
    _ اولین دیدار و اشنایی
    _ اولین درس و آموزش
    _ اولین نوشته
    _ اولین وبینار
    _ اولین بازخورد
    _ اولین دوستان
    _ اولین خاطره
    _ اولین کتاب
    _ اولین تجربه
    _ اولین حال خوب
    _ اولین امید وانگیزه
    _ اولین تغییر
    _ اولین اگاهی ورشد
    _ اولین مراقبه وکشف وشهود
    _ اولین اشک شوق
    _ اولین یاداشت نویسی
    _ اولین صفحات صبحگاهی
    _ اولین واخرین پیامبر وراهنمای مسیر زندگی ام« شاهین کلانتری ».
    چقدر اولین هایم تو این چند وقت مثل ستاره های تابناک در اسمان زندگیم می درخشند.
    همیشه نامتان درصدر اولین ها بدرخشد
    «ببخشید اگر متن هایم از دستور وقواعد ادبیاتی پیروی نمی کند »
    شب_ نامه های _ مهربانو

  3. تحقیق‌تون راجع به کلمه مشکین خیلی جالب بود. من رو یاد دوران دانشگاهم انداخت که برای روان‌آرامی به مشکین‌شهر میرفتیم.

  4. به پیشنهاد دوره تولید محتوا یه کانال زدم فقط واسه کوتاه جمله ها
    خیلی پیشنهاد خوبی بود، جمله هام دیگه میان نوشتن های مختلف گم نمیشن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *