لحظههای شکلگیری یک باور را حالا بهتر ردیابی میکنم. اتفاقی میافتد، مثلن از کسی ناسپاسی میبینی و برداشتی غلط. یک طرف مغزت راه میفتد باورسازی کند و به تو بباوراند که بهتر است در را محکمتر ببندی و با کمتر کسی معاشرت کنی. اینجا یک طرف دیگر ذهن تو میفهمد که طرف دیگر در حال جاانداختن یک باور است. چه باید بکند؟ آن طرف باورساز را سرکوب کند و بگوید «خفه! این چه باور محدودکنندهییست؟» نه، چه بهتر که پای حرف آن طرف بنشیند و ببیند او چرا و بر اساس انباشت چه تجربههایی چنین باوری را پیشنهاد میدهد. آنوقت با این رویکرد همدلانه شاید دریابی که او فقط قصد محافظت از تو را دارد. سپستر میتوانی با او عمیقتر گفتوگو کنی و دست آخر به نتیجهی بهتری برسید. بگذارید با همان مثال بالا ادامه بدهیم: نتیجهی گفتوگوی خانوادهی درونی میتواند این باشد که «بله، نباید تن به هر معاشرتی داد، اما این به این معنا نیست که باید به همهی آدمها بدبین باشی و در رابطه را به همه ببندی. نه، تو میتوانی دوستیها و همکاریهای بسیار بهتری را هم تجربه کنی. اما یک نکته را هم باید بپذیری، همه قرار نیست دنیا را مثل تو ببینند. آنها هم در ذهنشان همزمان چندین و چند صدا دارند که ممکن برخی از آن صداها گفتار و رفتاری تولید کنند که به مذاق تو خوش نیاید. باید نگاه خطاپوش داشت، و برخی ناملایمات را پذیرفت تا چرخ رابطه بچرخد. البته تا زمانی راه رابطه با سنگلاخی ستبر سد نشود.»… اتفاق عجیب و جالبی افتاده. دیگر دلم میخواهد همه چیز را همینجا بنویسم. گاهی هوس میکنم بروم سراغ دفترچهی کاغذی و به عالم و آدم بتازم، اما بعد خودم را در این صفحه مییابم. نوشتن در اینجا کمی چالشبرانگیزتر است و همین قشنگش میکند. در خلوت خودم و برای خودم حساسیتی چندانی در کار نیست، ممکن سرسری از کلمهیی بگذرم یا به ساختار جمله چندان نیندیشم، اما اینجا قدری وسواسیترم. بهنوعی برای خودم محدودیتی خلاقانه ایجاد کردهام، چارچوبی که وادارم میکند تا هر طور شده راه مناسب را بجویم و حرفم را بزنم. این برای من که همیشه درد خودسانسوری دارم مفید است. این نوشتهها باید وادارم کنند بیشتر و بیپردهتر از خودم بنویسم… و قوز کردهام. و چقدر قوزیدن دردناک و بیخود است. البته بیشتر وقتها شق و رق مینشینم. اما قوزندگی هم لذتهای خودش را دارد. دیروز با مرتضی عباسی گذری سر از یک میزصندلیفروشی درآوردیم. یک صندلی توریطور که جلوش جای رایانه هم داشت، چشمم را گرفت. رفتیم تو و معلوم شد خیلی هم انعطافپذیر است و هر جاش را میتوانی همهجور تنظیم کنی. قیمت: ۲۱۶ میلیون تومان. مرسی، اَه. البته من با زیاد هزینهکردن برای ابزار کار هیچ مشکلی ندارم، اما پول یک سمند دستِ دو را بدهی صندلیِ تایوانی بخرم بیندازی زیر بادسنات که چی؟ شاید تو بگویی خب این برای ارگونومی بدنت خوب است و در آینده مجبور نیستی تاوان پشتمیزنشینی را با هزار تا دوا دکتر برای کمردرد و دردنگرد (گردندرد) بدهی. بله، این هم حرفیست. اما کی حوصلهی دزدگیر بستن به صندلی تایوانی را دارد؟ تازه باید حساب بادسنِ رفخا را دستت داشته باشی که بادسنِ ناجور به صندلی گزند نرساند. حالیا قصهی «بادسن»: رفیق باستانی ما، مازیار، دههی هفتاد رفته بوده دورهی امداد و نجات که مربی دوره وقت آموزش آمپولزنی میگوید: «سرنگ رو اینطوری میگیرید و میزنید اینجای بادسن.» بله، یک حرف «د» گذاشته لای باسن که لابد زهرش را بگیرد و باتربیتانه جلوه کند. شاید هم یک روز خُلتر شدم و آن صندلی را خریدم. اینکه آدم را از میز بینیاز میکند به یک دنیا میارزد… برای بیچارگی آدم سند میخواهید؟ همین حمام دستشویی رفتن، ایضن غذا خوردن. آخه اینها هم شد کار که اینهمه از روز را برایشان میسوزانیم؟ بله، در استحمام و جیش و اغذیه لذتی هم هست طبعن، اما نه همیشه، فقط گاهی. پس نمیارزد. یه بابایی بوده چند صد سال پیش که آرزوش این بوده که بشر حسابی رشد کند و بساط خوردن و مردن جمع شود. من هم یکی مثل او، امیدوارم… قصهی سوسماری که ناخنکار است و هر روز میآید لب ساحل و به مشتریها خدمات میدهد، مشتریهاش هم فقط آدمها نیستند، تزیین پنجه و سُم میپذیرد. تا اینکه مجبور میشود برای یک دورهی آموزشیِ پیشرفتهی ناخنکاری از آب بیرون بزند اما توی مسیر ناچار میشود یک تکه از بدن رانندهی اسنپ را بخورد، در نتیجه سر از بازداشتگاه درمیاورد و آنجا با مدیر یک سالن زیبایی آشنا میشود و با هم عهد و پیمان میبندند که پس از آزادی، سالن را شریک شوند و الخ… قهوه و نمایشنامهخوانی و نهار و اینک دفتر. نشستهام پشت این یکی میز کارم و میخوانم. چهار پنج صفحه مطالعه کافی است تا ذهنم راه بیفتد و همت و جرئت انجام کارها را پیدا کند. میخواهم فراخوان کلاس حضوری را تغییر بدهم. فرصتی برای کلاسهای حضوری ندارم و ترجیحم این است که نود و نه درصد دورههای مدرسه نویسندگی آنلاین باشد. یکی خوبی این کار این است که دیگر مخاطب هم دچار تردید و سرگردانی نمیشود. باید تا میتوانم بر اثربخشی کلاسهای آنلاین بیفزاییم. برای من اینگونه نبوده که کلاس آنلاین را نسخهی ضعیفشدهی کلاس حضوری ببینم. برعکس، تجربه نشان داده کار آنلاین اگر درست صورت گیرد بهمراتب مؤثرتر از جلسات حضوری است که در آنها هر کار هم میکنی وقت زیادی برای حواشی هدر میرود. بنابراین کلاس حضوری را محدود میکنم به یک مسترکلاس یک روزه و سلسله جلساتی برای دورهی پیشرفته، آن هم برای بچههای ثابتقدم و ثابتشده….
11 پاسخ
حکایت صندلی را که بیان کردید، مرا یاد میزهای پذیرایی یکی از اقوام انداخت. میزهایی که در سالن پذیراییشان قرار دارد، طلاست. دزدگیر هم به آن آویزانست. هربار که منزلشان میروم این سؤال ذهن من را درگیر میکند که چرا میز طلا خریده که به آن دزدگیر آویزان کند؟☺️🤦🏻♀️
به به صدف جان.😅
همیشه مشتاق خوندن نوشتههات هستم.
و چه خوب که انتشار ویدیو رو شروع کردی.
چقدررررر این وبلاگ رو دوست داشتم. از روز اول خوندمش و چقدر انگیزه میده روزمرگی کسایی رو آدم بخونه که اهداف و آروزهای مشترکی باهاشون داره. منم همینطوری تو کانالم مینویسم و وقتی بهم میگفتن باور نمیکردم. ولی تو سایت اینطوری نوشتن رو رها کردم.
درود فاطمه جان
خوشحالم که اسمت رو اینجا میبینم.
با امید درخشش روزافزون تو
سلام
استاد مهربان همیشه بذله گو درگفتارو نوشتار
به نظرمن این صندلی را حتمن بخرید
من خودم چون حرفه ام خیاطیه وهمیشه از لحاظ کم وکیف ملزومات یک کارگاه خوب به تمام معنا وسواس به خرج میدادم
اخر کار دچار عارضه دیسک گردن شدم
والان نزدیک ۶ماهه که تحت درمان طب سوزنی یه پرفسور فوق العاده درست وکاربلد هستم خداروشکر نتیجه گرفتم وبماند درطول درمان چه اذیتهایی شدم
هزینه های گزاف و طی کردن مسافت های طولانی وماندن پشت ترافیکهای وحشتناک بزرگ راه ها ی عصرگاهی سه روزدرهفته رامتحمل می شدم
ارزشش رو داره که ازهمین دوران جوانی از این نوع عارضه ها پیشگیری بشه
نمیدانم تجربیاتم ربط داشت به یادداشتهای امروز یانه،🤔😃
ولی تجربه شخصی من ازمداومت کارهایی می باشد که باگردن ودست وکمر وپا سروکاردارد یه پیشنهاد برا استاد خوبان بود
همیشه بر مدار سلامتی بچرخید
درود بر شما مهربانو جان
چقدر خوب که از تجربهتون گفتید. محبتتون برام خیلی ارزشمنده. چشم.
سلامت و برقرار باشید.
«باید نگاه خطاپوش داشت» 👌
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد.
درود بر خانم ایمانی ریزبین و زیبابین.
خواندن نوشتههای شما که همراه با شوخ طبعی لطیفیست بسیار دلانگیز هست.
درود
سپاس از مهر شما.
همانجا گفتم: صندلی محتواگر بیدرد. البته دور از شوخی موافقم که در صورت امکان بهتره برای سلامتی پیش از درمان در حد معقول هزینه کرد. ابزار خوب، صندلی خوب خودش بخشی از کاره. خودش قسمتی از کار رو جلو میبره. البته نه به صورت مطلق. من عاشق صندلی ایمزم. از شاهکارهای طراحی در قرن بیستم.