کنج کنجکاوی

پرده را می‌زنم کنار و خیابان خیس را می‌بینم و کلاغ جاسنگینی را که لش کرده روی سیم ضخیم برق. پس امروز ر‌وز من است، باران و پرنده و قهوه و امیدِ انجام کارها در برابرم، چه می‌خواهم دیگر؟ …این را هم دریافته‌ام که گهگاه باید نوشتن از برخی موضوع‌ها را منع کنی‌ برای خودت، موضوعات «رادَست» و آشنا را، تا ذهن زور بزند کمی هم به چیزهای دیگر بنگرد… باری، توی این یادداشت‌ها هرجا سه‌نقطه دیدید یعنی حرف تمام شده و سخن به سوی دیگری رفته. فعلن کِرم اینترنزدن افتاده به جانم و سه‌نقطه‌ها جور اینتر می‌کشند… این کلمه‌ی «رادست» را که بالا به جمله بستم بررسیم: مال گفتار و محاوره است و غالبن در چنین جملاتی به کار می‌رود: «را دستت هست فلان کارو برام بکنی؟» یعنی امکانش برایت فراهم است یا برایت راحت است‌ که فلان کار را بکنی. الان به لغت‌نامه‌هایم‌ دسترسی ندارم تا پی‌اش‌‌ را بگیرم، اما در صفحه‌یی اینترنتی درباره‌اش می‌خوانیم: «رادست (راهه دست) به معنی راسته کار بودن. مناسب بودن. خوب بودن. ردیف بودن.(+)» درست است و جواب حرف مرا می‌دهد و بهانه‌یی‌ست برای کنجکاوی‌‌های بیشتر… و راستی دم کسی که کنج و کاوی‌‌ را آمیخته و کنجکاوی را ساخته گرم. از خوشگل‌ترین واژه‌های ترکیبی‌‌ست… و در کافه‌ام و منتظر قهوه‌ام و آسمان پاک است. این روزها زندگی‌ ما بی‌شباهت به باران و آسمان تهران نیست، درست مثل باران که یک روز -یا گاه فقط چند ساعت- آلودگی آسمان را می‌زداید، عمر کوشش‌های ما نیز کوتاه است، یک گرفتاری را رفع‌ورجوع می‌کنم، فوری یکی دیگر جایگزینش می‌شود… قهوه می‌رسد و می‌نوشتم و هوس کتاب بیدار می‌شود. صبح‌ها عادت دارم توی کافه کتاب بخوانم. تمرکز اینجا را در ادامه‌ی روز ندارم چندان… هزار تا پیام دارم که باید جواب بدهم. قال دو تا کار اداری را هم می‌کَنم امروز… شاید هر کتاب‌بازی گاهی به این پرسش می‌اندیشد: «عاقبت چه بر سر کتاب‌هایم خواهد آمد؟» شنیده‌ام‌ والتر بنیامین سر کتابخانه‌اش بدجور به مکافات می‌افتد و وادار می‌شود بخشی از کتاب‌های قیمتی را در مسیر گریختن بفروشد. این بنیامین بی‌نوا عاقبت تلخی داشته. برخی پاره‌نوشته‌های او را بی‌اندازه دوست می‌دارم، از جمله یکی‌ش درباره‌ی کتاب که اینجا می‌شود خواند… کافه که  بودم مرتضی عباسی پیام داد که می‌خواهد بیاید دفتر. اتفاقن من هم می‌خواستم بخواهم که بیاد. آمد و حالا آمدیم دنبال کارهای اداری من. الان در کوچه ولوییم تا نوبتم برسد. مرتضی از تأثیر هر چیزی بر خلاقیت می‌گوید. مثلن ممکن است کاتالوگی که صبح سرسری ورق زده‌یی، ناخودآگاه همان شب وارد طرحی که می‌زنی یا چیزی که می‌نویسی، بشود. زشت و زیبا، ریز و درشت، بی که بخواهی می‌ریزد توی آثارت. آیا باید برای ذهن فیلتر گذاشت؟ نه، شدنی نیست. باید روی خودت و هنرت چنان کار کنی که در دستگاه تو زشت و بد و بی ارزش، زیبا و خوب و ارزشمند شود… «سامانه خرابه.» و طبق معمول باید ویلان و سیلان منتظر بمانیم، ولی نمی‌مانیم و کمی آ‌ن‌سوتر کافه‌یی می‌یابیم که گویا عکاسخانه‌یی قدیمی بوده و حالا با حفظ بند و بساط عکاسی صد سال پیش شده نوستالژی‌گاه. دو تا کارامل ماکیاتو و کیک شکلات. مرتضا از در و دیوار عکس می‌گیرد و مجله‌ی گل‌آقا ورق می‌زند و هنوز از پیامک نوبت آن سامانه‌ی خراب‌شده‌ی آن خراب‌شده خبری نیست… نوبت نکبت فرا رسید. جمله‌ی‌ مهوع روی میز «از مفاد سند مطلع می‌باشم.». فضای نکبت، زبان نکبت. با «مفاد» و «سند» و «مطلع» کاری ندارم، «هستم» چه بدی داشت که آن «می‌باشد» نچسب را چسباندید آنجا؟ خب، بس است، خیلی نق‌نقو شدم… بعد رفتیم سمت بهارستان. یک سرگرمی من با دوستانم تماشای ساختمان‌های قدیمی شهر است. همیشه به اولین مالک هر خانه فکر می‌کنم، به اولین روزی که بیرون ساختمان ایستاده و هیکل ساختمان را از نظر گذرانده و درباره‌ی روزهای پیشِ رو رویاها در سر پرورده. حالیا شاید اثر از آثار طرف نمانده باشد… سپس‌تر فلافل زدیم. به فلافل انگار «خوردن»‌ نمی‌آید، فلافل را باید زد… توی راه یکی دو تا تی‌شرت خریدیم و من وبینارک «با من بنویس»‌ را برگزار کردم و از اهمیت توجه به وسواس‌های خاص شخصیت داستانی گفتم… وقتی رسیدیم دفتر، دانیال و قائدی هم سررسیدند و گپ زدیم و خندیدبم. حرف از «فرهنگ حسابی»‌ شد که پر از واژه‌های عجیب غریبی‌ست که دکتر حسابی به عنوان معادل واژگان علمی برگزیده. دارم فکر می‌کنم که چرا از حضور و حرف‌های قائدی هیچی در ذهنم نمانده که اینجا بنویسم. گفت حال خواندن کتاب غیرداستانی ندارد، و چیزی دلش می‌خواهد در مایه‌های کتاب خاطرات کودکی حمید جبلی. چه خوب که چنین چیزهایی را هم چاشنی مطالعه‌اش می‌کند. یکی دو تا مجموعه حکایت دادم ببرد. بعد با مرتضی رفتیم کتابفروشی اختران. می‌خواست کتاب «نگهبان ماموت» را بخرد. من هم دو تا نمایشنامه‌ی تازه سفارش داده بودم و الان حسابی حریص خواندنشان هستم…. ساعت ۱۸:۲۵. من در اتاقم می‌نویسم، مرتضا در سالن و دانیال هم در اتاق مجاور اسلاید می‌سازد. نیمچه‌ بارانی هم زد دوباره. امروز کلاس خاصی برگزار نکردم. به قدری فاصله نیاز دارم برای تجدید نیرو. وگرنه دنیا در نظرم تنگ و تیره می‌شود و کیفیت کار پایین می‌آید…. از اینطوری نوشتن، یعنی سیال و بی‌اینتر، کیفورم. همین که شروع می‌کنم دیگر نمی‌خواهم دست بکشم… وقتی می‌نویسم دلگرم کار می‌شوم. تمرکز لازم را می‌یابم. «ابتکار عمل». این اصطلاح را دوست دارم و زیاد به کار می‌برم. نوشتن نرمش و ورزشی‌ست برای به دست گرفتن ابتکار عمل. کسی ابتکار عمل دارد که در لحظه قدرت ایده‌پردازی داشته باشد. و چون نوشتن همیشه با ایده‌پردازی پیش می‌رود، کسی که خوب و منظم می‌نویسد ایده‌پرداز است و توانمند در ابتکار عمل. در شرایط بحرانی، زمانی که بخشی از زندگی‌تان از تعادل خارج می‌شود، به سرعت می‌توانید برای حل مسئله ایده‌های متعددی خلق کنید؟‌ این معیار مناسبی‌ست برای سنجش توان خلاقه‌ی خود. تمرینی خوبی‌ست است اگر گاهی در نوشتن درباره‌ی سناریوهای بحرانی خیالپردازی کنیم. مثلن بگوییم: «اگر در فلان زمان و مکان، فلان اتفاق برایم بیفتد چه کارهایی می‌توانم بکنم؟» اینطوری شاید برای مواجه با ترس‌هایمان آماده‌تر بشویم و قدری هم از نگرانی‌مان کاسته شود…

15 پاسخ

  1. شاهین کلانتری بهت تبریک می گویم. مرا نمایشنامه خوان کردی رفت. به جز این شاید نمایشنامه نویسی را هم امتحانی کردم. اگر دوست داشتی نگاهی به نمایش نامه ی خیانت اینیشتین از اریک امانوئل اشمیت بیانداز. و مرا به خاطر رعایت نکردن علائم نگارشی در این کامنت ببخشای.

  2. پیامک آن سامانهٔ خراب شده آمد. آقای کلانتری رفتند که بازگردند. پس من اینجا میان دوربین‌ها و نگاتیوها و عکس‌ها و کتاب‌ها و مجلات قدیمی زیر نور این شیشه‌های رنگی می‌نویسم تا بازگردند. « الاههٔ نازِ» بنان پخش می‌شود. انگار در تهران ده سی و چهل به انتظار دوستی نشسته‌ام. از قضا صحبت دربارهٔ معماری و شهرسازی و هنر آن دوران هم بود. استاد آمد.

      1. چه خوبه که گاهی مدل یادداشت نوشتن آدم متفاوت باشه. به نظرم این یادداشتتون خیلی با بقیه‌ی روزا فرق داشت. با اینکه اینترگریزی توش بود خوندنش اصلن خسته‌کننده نبود بلکه لذت‌بخش هم بود. دلیلش هم جمله‌های کوتاهه👌
        کنجکاوی هم واژه‌ی قشنگیه. انگار کنج‌ها و گوشه‌کناری که کسی نمی‌بینه رو می‌کاوی.

        وای عکاسخونه قدیمی، چقدر قشنگ و جالب می‌تونه باشه😍 چه خوبه که با حفظ بنا اونو به کافه تبدیل می‌کنن.

  3. مثل همیشه قلمی زیبا و صمیمی دارید. انگار اصلا خود نوشتن هستید بی واسطه قلم و کاغذ.
    به قول پدر عزیزم کار نیکو‌کردن از پر کردن است👌

  4. شاهین کلانتری لجش از بعضی کلمات در می آد. ایده برای حرکت کلمات: کلمه هایی که آدم را عصبی می کنند.

  5. نقل‌قول‌های والتر بنیامین خیلی عجیب بود و من رو یاد این قطعه‌ی عجیب‌تر از آرتور کریستال تو جستار «زندگی و نویسندگی» انداخت. عجیب نیست این تشابه؟

    نوشتن یک حرفه است، می‌دانیم، اما چیزی بیشتر از حرفه هم هست؛ وگرنه دکترها هم زندگی پزشکی حرف می‌زنند و وکیل‌ها از زندگی حقوقی. شگفت این که تنها حرفه‌ی دیگری که در زبان انگلیسی به همین شیوه ‘زندگی’ خطاب می‌شود، روسپی‌گری است. روسپی‌ها هم درباره‌ی کارشان طوری حرف می‌زنند که انگار بخشی از زندگی است و مثل نویسنده‌ها حرفه‌شان نوعی از زندگی است که نمی‌گذارد ناخودآگاه زندگی را سپری کنند و در تجربه‌های زندگی غرق شوند.

    نویسنده و روسپی هر دو بین خودشان و لحظات مشخصی از زندگی فاصله می‌اندازند تا حرفه‌شان را پیش ببرند؛ هر دو خودشان را از تجربه می‌کَنَند تا دیگران را از آن آگاه‌تر کنند. نویسنده‌ها دیر یا زود همه‌ی زندگی را فن و فریب می‌بینند، چیزی که باید به سود و فرصت تبدیلش کرد. شاید هم اغراق می‌کنم اما بعضی از خصوصیات روحی هنرمند ادبی با بقیه‌ی آدم‌ها فرق می‌کند. مثلا کدام نویسنده‌ای انکار می‌کند که هنرمند ادبی با هدف مطلع کردن دیگران از پیشرفت خود در زندگی به پرورش و بهسازی شخصیتش می‌پردازند؟

  6. سلام استاد گرامی وقت بخیر
    خواندنش کیف داد🌷🙏🏻
    جمله‌ی امروز:
    کسی ابتکار عمل دارد که در لحظه قدرت ایده‌پردازی داشته باشد.
    عالی👌🏻🙏🏻

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *