اینترگریزی

باد تند می‌وزد. هوا نیمه‌ابری. هوای نیمه‌ابری انگار می‌ماسد روی پنجره‌ها. گاهی دلم نمی‌خواهد حتا یک اینتر بزن و بروم سر سطر. گاهی هم هوس می‌کنم بعد هر کلمه اینتر بزنم. الان در یکی از آن روزهای بی‌اینترم. داشتم می‌رفتم پی کاری اداری. اما راهم را کج کردم سمت دفتر تا این سطرها را بنویسم. می‌شد با موبایل هم نوشت. اما نه، باید می‌نشستم کنار پنجره و انگشتانم را می‌کوبیدم روی کیبورد عاریه. این کیبورد مال ماهان است. برای اینکه زیادی قوز نکنم با کیبورد خود لپ‌تاپ نمی‌نویسم. وسوسه‌ی اینتر زدن التهاب لحظه‌هامه… بازی با ترانه‌ها. «وسوسه‌ی عاشق شدن التهاب لحظه‌هامه…». هر حرفی که می‌شنوم ترانه‌یی در ذهنم می‌جوشد، بی که چندان اهل آهنگ شنیدن باشم. وسوسه‌ی اینتر زدن هیچ ندارم. انگار از این لج کردن با نوشتار لذت می‌برم. حس می‌کنم پاره‌یی پاراگراف‌ها زور می‌زنند با اینتر از هم جدا شوند و ناله و نفرینم می‌کنند. می‌روم و برمی‌گردم و باز می‌نویسم، اما هیچ اینتر نمی‌زنم… برگشتم. فوری ردیف شد. به نظم و بی‌نظمی و خلاقیت می‌اندیشم. خلاقیت از دل برهم‌زدن نظم موجود بیرون می‌جوشد. اما تداوم در کار خلاقانه نیازمند نظم است. و اصلن همین است که آدم را کلافه می‌کند. حرکت متناوب میان نظم و بی‌نظمی. من همیشه بعد از تحمیل مقداری زیادی نظم به خودم دوره‌هایی را برای ولگردی در نظر می‌گیرم. وگرنه تاب تداوم را از دست می‌دهم. از این بگذریم. گرسنه‌ام. می‌روم بیرون چیزی بخورم و قدری قدم بزنم. چند دقیقه پیش دایی‌ مورتوض اینجا بود. جان مرا قسم داد و عهد کرد که از فردا جدی‌تر پیگیری فعالیتش در زمینه‌ی کتاب باشد. من آدم‌ها را جدی می‌گیرم. شوق آدم‌ها را جدی می‌گیرم. پیشینه‌ی آن‌ها باعث نمی‌شود انگیزه‌های تازه‌شان را نادیده بگیرم. مگر خودم بارها عزم نکرده‌ام و زمین نخورده‌ام؟ سستی و تنبلی خود را که خوب ببینی، ضعف دیگران را هم راحت‌تر می‌پذیری. آن‌وقت می‌توانی فکر کنی ببینی چطور می‌توانی کمک حالشان باشی که دیگر کم نیاورند. باری. تسلیم گرسنگی می‌شوم… نیمه‌شب است. کماکان اینتر بی اینتر. شاید چون هوا سرد است اینطوری سطرها را به هم چسبانده‌ام… امروز یک کتاب را کامل خواندم و به چند کتاب نوک زدم. در بدترین احوال هم کتاب نجات‌دهنده است، البته به شرط عشق. یعنی اگر احساس عشق در زندگی‌ات جاری نباشد، همه‌چی زهرت می‌شود، از جمله کتاب… جریان سریال ذهن. بله. گمانم سیال‌نویسی بهترین شیوه در یادداشت‌نویسی روزانه است. هر جمله می‌تواند راه خودش را برود. می‌توانی هر لحظه که خواستی به موضوع متن خیانت کنی، رهاش کنی و راه‌ دیگری بروی. و حالا من شاهرخم و می‌نویسم و از اینتر نزدن لذت می‌برم و از نوشتن از لذتم از اینتر نزدن هم لذت می‌برم و از اینهمه «و» در لابلای جمله‌ها هم لذت می‌برم و اصلن نوشتن یعنی همین… افسوس می‌خورم که همیشه با خودسانسوری گند زده‌ام به قریحه‌ی خودم و هنوز هم می‌زنم و چاره‌یی برایش نیافته‌ام. البته که در خلوت خودسانسوری نمی‌کنم اما اصل آن است که آشکارا نیز چنین نکنی… راستی قصه‌ی این «شاهرخ» را هم بگویم. وقتی بابای بنده می‌رود ثبت احوال اسم مرا بگذارد شاهرخ، طرف درمی‌آید می‌گوید کجایی آقا جان که دوران سلطنت سرآمد و شاهرخ ماهرخ نداریم. رحیم‌خال‌اوغلو هم برای اینکه ضایع نشود «شاهین» را سر ضرب فرو می‌کند توی شناسنامه و پیروزمندانه از ثبت‌احوال‌ بیرون می‌زند و به همه اعلام می‌کند که همه بگید شاهرخ، شاهین بمونه واسه شناسنامه. اینجوری‌هاست که اطرافیان نزدیک همه مرا شاهرخ (در اصل شارخ) خطاب می‌کنند و من هم در گفتگوی درونی گمانم با همین شاهرخ راحت‌ترم انگار. البته با شاهین هم بد نیستم و جالب اینکه توی گوشم هیچ یک از این دو نام را نخوانده‌اند و آن نام تو گوشی «محمدکاظم» است که پسند مادرم بوده… از جلسه‌ی امروز نویسندگی خلاق لذت بردم. این لذت که می‌گویم هیچ کم از آن لذت‌هایی نیست که بهترین لذت‌های زندگی می‌شناسیم. تاکیدم بر لذت از آن جهت است که بهم ثابت شده اگر من عمیقن از تدریس لذت ببرم این‌ لذت به مخاطب هم منتقل می‌شود. از شکنجه هم بدتر است  درس دادن چیزی که شوقی به آن نداری. من خیلی خوشبختم که این‌همه آدم ناب و نازنین در کلاس‌هایم حضور دارند. تمام‌ دلخوشی من همین بچه‌ها هستند که ذوق و‌ همتشان سبب می‌شود هر روز بیش از قبل برای کاستن از ضعف‌هایم بکوشم. دوست ندارم حس کنند کم‌کاری کرده‌ام و‌ سرسری درس داده‌ام. آرزوی قلبی‌ام این است که بتوانم کار حقیقتن ارزشمند‌ و اثربخشی برای این بچه‌ها بکنم. کاش بتوانم.

14 پاسخ

  1. سلام وقت شما بخیر استاد گرامی
    «اتاقی در هتل پلازا» رو خوندم. با اینکه از همون ابتدا میشه پایان رو حدس زد ولی بنظرم خیلی خوب بازی کلمات رو درآورده. کششی که وجود داره و انکار میشه و کلمات و عباراتی که می‌تونه هوس و هیجان رو زنده کنه. جریانی درهم پیچیده از حس گناه و پشیمانی و اشتیاق و نیاز. نمی‌دونم درست این جریان و سیر رو تماشا کردم یا نه. بشکلی من رو بیاد فیلم the wife انداخت.
    امکان داره که نظرتون رو در مورد این دیدگاه بفرمایین؟
    ممنونم

    1. سلام استاد گرامی وقت بخیر. لطفاً نظرتان را در مورد دیدگاهم نسبت به نمایشنامه بفرمایید. نکته‌ای هست که به آن توجه نکرده باشم؟
      سپاسگزارم

      1. نگاهتون خوبه.
        پیشنهادم اینه بیش از مضمون اثر به این توجه کنید که نویسنده چطور کشمکش ایجاد کرده و صحنه رو به سمت نقطه‌ی اوج برده.
        به اهمیت هر سطر از دیالوگ‌ها دقت کنید و زیرمتن سطرها.

  2. متن بدون اینتر شما را یک‌نفس (بدون اینتر) خواندم. پنداری هرچه بزرگ‌تر (پیرتر؟) می‌شوم شوق خواندن یادداشت‌های شخصی دیگران در من پررنگ‌تر می‌شود. انگار می‌خواهم به این بهانه بیشتر زندگی کنم. با چسباندن لحظه‌هایی که دیگران زیسته‌اند به عمرم، گویی زندگی را عریض می‌کنم.
    داستان شاهرخ را اولین بار است می‌خوانم (یا می‌شنوم) همیشه برایم سؤال بوده که آدم‌های دو اسمه چطور هویت‌یابی می‌کنند. آن وقت‌ها همبازی داشتم که اسمش توی شناسنامه مرضیه بود اما همه مژگان صدایش می‌زدند و من خیال می‌کردم مرضیه یکجور آدم دیگری است نسبت به مژگانی که ما می‌شناختیم. شاید هم بود… هیچ وقت نپرسیدم…کاش پرسیده بودم…

  3. این یادداشت‌نویسی بی اینتر و بدون مربع و مثلث و قفسه بندی، به قدر دنیایی شخصی‌تر می‌شود. خواندنش انگار سرک کشیدن توی دفتر خاطرات و خلوتخانه ی ذهن آدم‌ها.

  4. از کم سعادتی اولین بار بود که یادداشتهای روزانه شارخ خان را می‌خواندم کیفم کوک شد .و قطعا آخرین بار نخواهد بود بس که حظ کردم .
    بنظر میرسد خیانت به متن و موضوع بدلیل سیال نویسی سالم ترین و پاک ترین نوع خیانت باشد .این چاشنی طنز، طعم عجیبی به نوشته هایتان میدهد آقا محمد کاظم جان
    آرزوی قلبیتان برآورده شده که من و امثال من از دنبال کردنتان دست بردار نیستیم 😊
    بی تعارف بگویم که یکی از لذتهای ۴۰۲ برای من همین قدم زدنهای گاه و بیگاه در مدرسه نویسندگی بود.🙏

    1. شما عزیز دل هستید، از عزیزترین آدم‌های زندگی من.
      وجود پرمهرتون همیشه قوت قلبه برام.
      امیدوارم همواره شاد و سلامت و موفق باشید خانم معتمدی‌راد نازنین.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *