☐۱۲:۰۵. باران. قهوه. پیادهروی. کتاب خریدن. کتاب خواندن. ایدهیابی. گفتوگو. تکاپو. درانداختن طرحی نو.
☐یک ایدهی نو برای برانگیختن جنبوجوش تو کافی است. اما ایده کجاست؟ امروز دربارهی آن بیشتر حرف میزنیم.
☐ایده تویی. بله. ایدهی اصلی خود نویسنده است. پس آن چیزی که تو را برمیانگیزد تا بنویسی باید خود تو باشد. اما این خود زمانی جرقهی ایده را میزند که آن را در چنین معادلهیی بیاوری:
من+آسمان=
من+برگ=
من+کوچه=
من+ساندویچ=
من+ناخنگیر=
و…
تو میتوانی همهی کلمات را بیاوری و با خودت جمع ببندی و ببینی جریان تداعیها چگونه هزاران ایده به ذهنت سرازیر میکند.
هنوز فکر میکنی واضح نیست حرفم؟
سادهترش کنیم:
بیا یک کوچه بسازیم.
اسم کوچهی تو چیست؟
دوست داری کوچهی شلوغی باشد یا خلوت؟
کوچهی تو درخت هم دارد؟
رابطهی تو با آن درخت چگونه است؟
خانههای این کوچه بیشتر ویلایی است یا آپارتمان؟
مجموع ساکنان کوچه را چند نفر تخمین میزنی؟
خانهی تو چه شکلی است؟
با کدام همسایهها در ارتباطی؟
فکر کن عصر است و نشستهیی بنویسی که زنگ میخورد، بارها و بارها، تند و تند. یعنی کی میتواند باشد؟
آیفون را برمیداری، صدای چند از همسایهها میآید. میگویند بیا پایین. میروی. چه خبر است؟
همین را بگیر و برو جلو. خودت را با همهی آدمها و حیوانات و اشیای موجود در کوچه جمع ببند ببین نتیجه چه میشود.
من+گربهی کوچه:
شاید بخواهی از رابطهی عجیبت با این گربه بنویسی.
من+پیرمرد همسایه:
شاید ماجرای روزی را تخیل کنی که با این پیرمرد رفتید تا عصا بخرید. شاید هم خود تو عصافروشی و این پیرمرد هم مشتری ناراضی تو. حالا پسر یا دختر جوان پیرمرد از سفر برگشته و آمده سراغ تو برای اعتراض. تو از او خوشت میاید. بعد چکار میکنی؟
گرفتی چی شد؟
بباف. خط تخیل را بگیر و برو جلو. کوچهی خودت را بساز و در آن ساکن شو.
☐۱۷:۴۸. چه کتابهایی، چه کتابهایی خریدم اسماعیل. سرانجام دورهی کامل فرهنگ ناظمالطباء را پیدا کردم. ابولحسن نجفی این فرهنگ را توصیه کرده بود و گفته بود برای شناخت واژههایی که از عربی وارد فارسی شدهاند بهترین کتاب است. دورهی ۸ جلدی سخن را هم گرفتم، تمیز و بستهبندی شده، از نصف قیمت بازار هم کمتر. سخن، کار درخشان حسن انوری، به تعبیر بسیاری جامعترین فرهنگ لغت فارسی است. و یک مجموعه شعر کمیاب از اسماعیل خویی، چاپ آتلاتنا. یکی از کوتاهترین شعرهای خویی در این کتاب:
آرامش
آه،
اگر درخت نمیبود، من چه میکردم؟!نهم تیر ۱۳۶۴-لندن
☐دیدم قرار است نشر خوانه بزودی مجموعه داستانی از زیتون مصباحینیا را با عنوان «سنگ و آفتاب» چاپ کند. مشتاق خواندنش هستم. این اشتیاق به خاطر خواندن این مقالهها و زبانآوری نویسنده در من شکل گرفت:
☐مارال دوستی اول حرفش گفت: «ایوار شما بخیر. به جای عصرتون بخیر…». ایوار؛ این واژه را همین امروز شناختم. به معنای هنگام غروب آفتاب، عصر. واژهی خوشسیما و خوشآهنگیست. اما یک نکته را برای برخی دوستان کنجکاوم بگویم: گهگاه اگر میبینید واژهیی ناشناخته و قدیمی را اینجا نقل میکنم، منظور این نیست که حتمن در نوشتار یا گفتار آن استفاده کنیم، چون غالبن بیفایده است و ادا و اطوار جلوه میکند؛ اما آشنایی با این واژهها حتمن مفید است و بیشتر به کار خواندن کهن میاید.
☐علی مؤذنی هم از قصهنویسهای زبانآور است. سخنی از یک مصاحبهی او را بخوانیم:
-هیچ شده از نوشتن خسته شوید یا لج کنید و نسبت به آن بیاعتنا شوید؟
-من از شخصیتهایی که دربارهشان مینویسم خسته شدهام، و همچنان خستهتر هم میشوم، اما از نوشتن نه. اگر لجبازی هم در کار باشد، با شخصیتهای واقعی است. یکی از راههای انتقامگیریام این است که آنها را وارد داستان میکنم و حسابی خدمتشان میرسم! البته دوست میدارم و میکوشم به دنیا بیاعتنا شوم، زیرا کاملاً به بیاعتباری آن پی بردهام، اما هر چه بیشتر میروم، اعتنایم نسبت به نوشتن بیشتر میشود؛ نوشتن نیز هر چه بیشتر امکانات خود را به من عرضه میکند.
-مجلهی «قصه»، شماره ۲ و ۳، ۱۳۷۲، ص. ۲۱۲
☐۲۱:۱۲. شنبهها کمی خلوتتر میکنم برنامهام را. امروز یک وبینار بیشتر برگزار نکردم. بعد هم ساعتی برای مصاحبههای کلاس حضوری نویسندگی وقت گذاشتم. با ماهان آمدیم کافه آپ آرت مان. بیشتر به بهانهی پیادهروی طولانی. از این هواها کمتر گیر میاید در تهران. کنار میز کتاب «باد دُرّ در صدف» ناصر زراعتی را دیدم. یک پاره از آن را بخوانیم تا به ماجرای عنوان کتاب پی ببریم:
«شما امروز، زودتر از وقتِ مقرر آمدید. داشتم جملهای از عینالقضاتِ همدانی را میخواندم:
«فرق است میانِ آن غواص که در بحر فرو رود تا دُرّ برآرد و میان آنکه در قعرِ بحر از برای آن رود تا با دُرّ زمانی در صدف شود…»
این عبارت را چند بار خوانده باشم خوب است؟ یک بار دیگر آنرا بخوانید… «با دُرّ در صدف شدن…» آرزوی غریبیست!
☐پیوند روز
اگر میخواهید برای یادداشتهای روزانه راحتتر ایده پیدا کنید، این نوشته کمکتان میکند:
☐حافظ امروز
گر من از سرزنشِ مدعیان اندیشم
شیوهی مستنی و رندی نرود از پیشم
زهدِ رندانِ نوآموخته راهی به دهیست
من که بدنامِ جهانم چه صلاح اندیشم
شاهِ شوریدهسران خوان منِ بیسامان را
زآنکه در کمخردی از همه عالَم بیشم
بر جبین نقش از از خونِ دلِ من خالی
تا بدانند که قربانِ تو کافر کیشم
اعتقادی بنما و بگذر بهرِ خدا
تا درین خرقه ندانی که چه نادرویشم
شعرِ خونبارِ من ای باد بدان یار رسان
که ز مژگانِ سیه بر رگِ جان زد نیشم
من اگه باده خورم ور نه چه کارم با کس
حافظِ رازِ خود و عارفِ وقتِ خویشم
پینوشت:
لمس کلمه. لذت رونویسی از متون کهن در لمس کلمات فارسی در شکلهای دیرینه و اعلای آنهاست.
12 پاسخ
آدم بعضی شعرها رو که میخونه میفهمه سالها درونش بوده، اما به کلامش راه نداشته و ذوقمرگ میشه وقتی میبینه به کلمه تبدیل شده، اون هم چنین کوتاه و کوبنده.
«اگر درخت نمیبود، من چه میکردم؟!»
الان که فکر میکنم من اغلب جاها رو با درختهاش به یاد دارم و شاید بیشترین چیزی که تو دنیا بهش نگاه کردم درختها بودن.
درود بر تو مرتضی جانم.
سلام و ارادت جناب کلانتری بزرگوار
باورم نمیشود که خواندن اینجا یکی از روتینهای هر روزهام شده. کلماتتان عجیب به دل مینشیند و همیشه چیزی برای آموختن در چنتهی جملات شما یافت میشود. آدم از معاشرت با دنیای شما و کلمههایتان دست خالی برنمیگردد.
راستی ما کُرد زبانها به عصر «ایوارَ» میگوییم.
درود خانم حشمتی عزیز
وجود دوستان یگانه و فرهیختهیی مثل شماست که به نوشتن در اینجا معنا میده.
وجودتون مایهی دلگرمیه.
بهبه! حافظ عزیز
شاه شوریدهسران
خسرو شیرینسخنان
👌👌👌☘️
ارادت.
عالیه 🌹 برقرار باشید
منم همینکار رو میکنم. هر وقت نمیتونم تو دنیای واقعی از کسی انتقام بگیرم میندازمش تو داستان و یک کمدی ازش میسازم و خودم از خنده رودهبر میشم. خوبی نوشتن همینه دیگه. حالا منتشرم نکردمش اهمیت نداره یه جور نوشتار درمانی هم برام هست.
ما در گویش لری، به عصر میگیم ایواره
چه جالب.
قالب دفترچه یادداشت تون خیلی خاصه و فونتش بینظیر، جوری که انگار دستنوشتس و مطمئنم از قصد انتخابش کردید. اما مشکلی که هست اینه که زمانی که حجم یادداشتها زیاد بشه دسترسی به اولینها خیلی سخت میشه جوری که هیچ کس پایین نمیره بخونه، البته شاید براتون مهم نباشه و انگار برای دل خودتون بنویسید ولی اگه مهمه باید کمی تغییر کنه. الان نوشته هاتون هنوز مال یک ماهه رسیدن به تهش وقت میبره فکر کنید بشه یادداشتهای یک سال!!!
سپاسگزارم. آرشیو رو هم خواهیم افزود.