☐زیباپرستی. نمیدانم این واژه کجا به چشمم خورد، اما بهانهی خوبیست تا قدری از رابطهی نویسنده و زیبایی بنویسم. برای ما که در زشتی احاطه شدهایم (نه فقط استعاری، به منظر شهری بنگرید تا شکل عینی این زشتی فراگیر را دریابید) گفتن و نوشتن از زیبایی حیاتیتر نیز هست. شاید میل بسیاری از ما به نوشتن از خستگی از زشتی و میل به زیبایی سرچشمه میگیرد. من بعد قدری پیادهروی توی خیابان احساس شدیدی به نوشتن پیدا میکنم، باید چیزی بنویسم، که قدری نظم و زیبایی در آن حس کنم تا بینظمی و زشتی شهر را بشورد و ببرد. اما زیباپرستی چه معنایی دارد؟ در این کلمه «پرستی» را میتوان نوعی میل شدید یا افراط در جستن زیبایی تلقی کرد. و بله. باید مجنونوار در تشنهی زیبایی باشی نا بتوانی چیزی بنویسی. زیباپرستی موتور محرک توست. اگر از کنار زشتی به سادگی میگذری و اذیت نمیشوی، یعنی هنوز برای آفرینش ادبی جدی نیستی. اما چگونه زیباپرست شویم؟ خوب ببینیم و خوب بشنویم. راه را بر آثار هنری بیمایه ببندیم. شعر و داستان خوب بخوانیم. موسیقی خوب بشنویم. فیلم خوب ببینیم. بکوشیم در برابر زشتی بیطاقت بشویم.
☐۱۶:۱۲. دفترم. تا الان جلسهی بازخورد ۵۷ و با من بنویس را برگزار کردهام. ساعت ۱۹ هم جلسهی دوم دورهی ۵۸ نویسندگی خلاق را برگزار کنم.
☐این واژهی «واریز» را نمیدانم کی ساخته. روزگارم به واریز و واریز و واریز و واریز میگذرد. واریزگار. واریزنده.
☐گاه کتابی پرمایه میتواند ماحصل کوششی در جستجوی معنای یک لغت باشد. برای نمونه کتاب «افسانهی اسطوره» از نجف دریابندری را بخوانید. نگاه باریکبین دریابندی به دو واژهی افسانه و اسطوره و تفاوت آنها الهامبخش بهتر اندیشیدن به واژهها و دقت در بهکارگیری آنهاست.
☐این روزها بیشتر از قبل کتاب میخوانم. اینطوری از خرید کتاب هم لذت بیشتری میبرم.
☐تاکنون دزدانه به کجاها نگریستهیی؟ گاهی جرقهی متنی قشنگ همینها دزدانهدیدنهاست.
☐برای بیشتر کارها زیرکی لازم است نه تهور. اما یک نگاه به کلیپهای انگیزشی اینستاگرام بیندازید، همه مشوق شجاعت و شهامتند. شاید چون دانایی دشوارتر از دلیری به دست میاید، و کمتر وسوسهانگیز است.
☐فیلم «روی علفهای خشک» را کامل دیدم. میارزد به هزار تا از این پرتوپلاهای اسکاربگیر. دیدن فیلمهای بیگه جیلان همیشه مشتاقم میکند تا به داستانهای چخوف و داستایفسکی برگردم.
☐چه کتابی را تا ته میخوانم؟ کتابی که حس کنم درد مرا میکاود.
☐فقط نویسندهی اندیشنده و پژوهنده است که میتواند از سطح «دلنوشته» و انشانویسی فراتر برود. بخشی از تمرینهایی که در دورهها ارائه میدهم فقط با طرف برانگیختن روحیهی پژوهندگی در افراد است. تو نمیتوانی مدام از کیسه بخوری، تجربههای شخصیات یکجا ته میکشد، نمیتوانی در اینترنت بچرخی و هر چی زیر دست و پا ریخته وصلهپینه کنی و خیال کنی که نویسندهیی.
برای نوشتن چقدر بیرون میزنی؟
آیا با آدمهای متفاوت گفتوگو میکنی؟
آیا خطر میکنی؟
☐با هزاردلی و سردرگمی شاید بتوان به هر هنری نوکی زد و چیزکی هم تولید کرد، اما آفرینش خلاق در نهایت یکدلی و یکدندگی میطلبد.
☐شبپرست. این کلمه چه حسی در شما ایجاد میکند؟ آدمی به ذهنتان میاید که عامل سیاهی و تاریکی و بدیست؟ یا نه، صرفن یاد فرد شبزندهداری میافتید که کیفور از شبزیستی است؟
☐۱۷:۶. باید بروم کتابفروشی. فقط همین نجاتم میدهد. یک روز دربارهی کموکیف پرسههایم بیشتر خواهم نوشت. حالا همین قلماندازها کافیست. از برخی تجربهها باید بیشتر فاصله گرفت تا بتوان نوشت.
☐۲۲:۱۱. مشغول. کلاس نویسندگی خلاق خیلی خوب پیش رفت. طبق همان معیار همیشگیام (+). وقتی بچهها اینطور به وجد میآیند و با شور و شوق عکسالعمل نشان میدهند دلم میخواهد چند برابر آنچه انتظار دارند برایشان فراهم کنم. دوباره فیلم «راشومون» را به دوره برگرداندم. مدتی بود از فهرست پیشنهادی تماشای فیلم حذف شده بود. با این فیلم میتوان نکتههای بسیاری دربارهی نقش «راوی» گفت.
☐با ماهان میرویم قدری قدم بزنیم. اما قبلش دلم میخواهد داستان کوتاهی از چخوف بخوانم.
☐داستان «لجن» از کتاب «دربارهی عشق و یازده داستان دیگر» چخوف را خواندم و کیفور شدم و روانه شدیم. داستان را برای ماهان تعریف کردم و لذتم دوچندان شد. از این حرف شد که چخوف «قصههای معمولی آدمهای معمولی» را مینویسد. همین باعث میشود برخی نوشتن مانند او را سهل بدانند، اما گرفتاری وقتیست که دست به قلم میبری و میبینی آن جادویی که در آثار چخوف هست سهل به دست نمیآید. بعد (با این واژهی «بعد» هم من بد مسئله پیدا کردهام، اما بماند برای «بعد») از فیلم اخیر بیلگه جیلان، «روی علفهای خشک»، گفتم که مثل آثار پیشین فیمساز متأثر از داستانها و دنیای چخوف و داستایفسکی است. جیلان راوی قصهی معمولی آدمهای معمولی در سینمای امروز است. وقتی برگشتیم دفتر، چند دقیقهی آغازین فیلم را با هم دیدیم. فیلم خوب در تماشای مجدد چیزهای بیشتری برای گفتن دارد. داستان چخوف را هم دوباره خواهم خواند.
☐۲۳:۴۳. جمع کنم بروم خانه. یک کتاب نایاب از سعید هنرمند پیدا کردهام، دربارهی زبان در داستانهای فارسی. سراپا شوق خواندم. وقتی خواندم برای شما هم تعریف میکنم.
7 پاسخ
شبپرست.
یاد کسی که شبزندهداری میکند و کیفور است از شبزیستی.
🌱
سلام استاد وقت شما بخیر
«شاید چون دانایی دشوارتر از دلیری به دست میاید، و کمتر وسوسهانگیز است.» عالی بود. با اجازه این عبارت را به دفتر واژگان و عبارتهایم اضافه میکنم.
میخواستم چیزی دربارهی نوشتهای که خواندم بگویم که برای خودش ماجرا دارد. من از دست یک سِرُم سمج خلاصی نداشتم.اثری بر درد من نداشت و تمام هم نمیشد. حوصلهام سر رفته بود در واقع با اینکار میخواستم حواس خودم را پرت کنم از درد شدیدی که داشتم و نتیجه شد همان که خواندم. ذهنم که سرگرم کلمات میشود درد از یادم میرود.
سپاس از توجه شما
درود
سپاسگزارم.
امیدوارم همیشه تنت سالم باشه و لبتون خندون.
ممنونم استاد عزیز🌷🙏🏻
شاید چون دانایی دشوارتر از دلیری به دست میآید و کمتر وسوسهانگیز است.
عجب جملهی محشری
عجب جملهی محشری
عجب جملهی محشری
ارادت.