☐۱۲:۱۵. خوابهایم را مینویسم. در پی هیچ تفسیری هم نیستم. مینویسم چون ۱) تمرینیست برای نوشتن و ۲) جرقهییست برای شکل دادن به ایدههای تازه. دیشب چنین خوابی دیدم:
«در فرودگاه مهرآباد بودیم. من و خواهر غلام. نمیدانم. مادرغلام هم شاید بود. من یکهو فهمیدم که کارت شناسایی نیاوردهام. هواپیما ساعت ده و نیم بلند میشد. لابد روز. ولی هوا به عصر میخورد. من رفتم باجه. گفتم من کارت ملی نیاوردهام، چه کنم؟ اول گفتند نمیشود که. بعد اما قرار بر نوشتن تعهدنامه شد. کاغذ ماغذ نداشتم. اول یکی دو تا کاغذ ریز جور کردم ولی خوب نبود. از دختری توی صف کاغذ خواستم. فکر کنم داشت چیزی مینوشت. دفتری سیمی و فانتزی داشت. سه چهار صفحهاش را کندم. حتا فهرست کارهای روزانهاش هم روی یکی از صفحهها بود. اما به آن هم بسنده نکردم. رفتم آنسو، موازی با صف و جلوی چشم بقیه یک طومار بزرگ نوشتم. کاغذی عریض و نازک و آبی بود در حدود یک متر یا بیشتر. هی نگران بودم ناخوانا نباشد. یک نقاشیِ بزرگ شد عملن. وقت داشت به آخر میرسید. توی صف هنوز اما آدمهای دقیقه نودی بودند. برخی سطرها را با ماژیکی نوشتم با نوکی بسیار ضخیم. جوهرش سبز اندماغی بود و چرب. ته نامه جای امضا نماند. زنی سالدار آمد نامه را ببرد. امضا را با خودنویس ته جلد مجلهیی که کنارم بود زدم. عکس رسول یونان یا سیمین بهبهانی روش بود. امضای اول ناقص بود سرش رفت زیر قسمت تیرهی عکس. یکی دیگر همان بغل زدم. ده دقیقه از ده و نیم گذشته بود. به زن گفتم هوپیما که بلند نشد؟ اطمینان خاطر داد که نه. توی نامه داشتم اطمینان میدادم که برای امر خیر میرویم. میرویم پیش خانوادهی داماد جدیدمان. کلهی بابای مهراد (پدرشوهر خواهر غلام) هم توی ذهنم بود.»
جالب اینجاست که اصلن خانوادهی داماد ما مشهدی نیستند و در مشهد زندگی نمیکنند. ولی خب، توی خواب چیزهای بیربط با هم ترکیب میشوند و دقیقن به همین دلیل رؤیاها قابل توجهاند. برای خلاقانه نوشتن باید هنر ترکیب چیزهای بیربط را به هم آمیخت و طرحی نو درانداخت. کاری که در بیداری چندان ذوق و حوصلهی آن را نداریم.
پروردگارا مرا از گزند دوستانی که در کار تجزیه و تحلیل رؤیاها -به شیوهی فروید و سایر اقوام- هستند در امان نگه دار.
☐دیروز یک دفتر شعر هم پیدا کردم با این عنوان «یکی هم این است» از مسعود فرح. چاپ سال ۷۷ نشر چی چی کا در بندرعباس (چه اسم جالبی دارد این ناشر). جستجو کردم دیدم از فرح فقط دو کتاب چاپ شده که اولیش همین است. شاعر خوبیست و از تکرار خلاقانه بهره میجوید. دو سه تا از شعرهایش را بخوانیم:
یکی هم این است
اندوه پشتهای است که برمیآید
تا دل فرو نماند
از آن حرفهاست که با آدم میماند و گهگاه ناخودآگاه از لب جاری میشود: اندوه پشتهایست که برمیآد تا دل فرو نماند…
توی سایه که نشسته باشی
سایه که نمیتوانی باشی
سایه که نباشی نشسته هم نمیتوانی باشی
سایهی نشسته شاید
شاید هم نشست سایه توی خودشتو کجایی؟
این هم استفادهی خلاقانه از تکرار است که گفته. سهل جلوه میکند اما اجرای درستش ذوق وافر میطلبد.
☐دیشب بخشهایی از کتاب «ژن خودخواه» ریچارد داکینز را خوانم. چاپ نشر اختران، ترجمهی شهلا باقری. بهترین ترجمهی کتاب همین است. ذوق داکینز در استفاده از استعاره فوقالعاده است. همین بخشهایی که نخواندم نگاهم به تکامل را دقیقتر کرد. با اینکه کتابی علمی است اما بسیار شفاف و سادهفهم است. کمترین دستاورد این کتاب آن است که بعد خواندنش دیگر کلمهی «ژن» را مثل خیلیها دقیق و نادرست به کار نخواهیم برد.
☐وبینارهای امروز:
- بازخورد به پروژههای دورهی ۵۷ نویسندگی خلاق
خشم اژدها. در این جلسات برخورد متفاوتی با متنها دارم. میدانم که ممکن برخی دوستان آزردهخاطر شوند. اما تجربه نشان داده در بلندمدت بازخوردهای صریح تأثیر مثبتی دارند.
- با من بنویس | نمایشنامهنویسی
دربارهی «بازی» به عنوان یکی از ابزارهای گسترش داستان گفتم. به دو فیلم «مهر هفتم» و «دربارهی الی» هم اشاره کردم.
- دورهی پیشرفتهی سایت نویسنده
از جستارنویسی گفتم. بخشهایی از جستار «در باب دوستی» را خواندم. بر این تأکید کردم برای شناخت بهتر جستار باید سراغ سرچشمهی آن یعنی میشل دو مونتنی رفت.
- اهل نوشتن
چه کیفی داد خواندن داستان اکتاویو پاز. فایل صوتی این جلسه و پی دف اف داستان در کانال اهل نوشتن در دسترس است.
- پیشنیاز حرکت کلمات
۱۰ روز تا شروع حرکت مانده، اما تصمیم گرفتم در همین مدت هم تمرینی جدی انجام دهیم. تمرینی جالب و جدی برای شناسایی کلمات محبوبمان انجام دادیم و قرار است هر کس مقالهیی دربارهی ۱۰ واژهی موردعلاقهاش بنویسد. بزودی این نوشتهها در وبگاهی تازه منتشر خواهد شد.
- بازخورد به نوشتههای جلسهی اول دورهی ۵۸ نویسندگی خلاق
جلسه منظم و دقیق برگزار شد. شروع بسیار امیدوارکننده بود. نیمساعت هم بیشتر وقت گذاشتم برای شنیدن متنها.
☐بعد از تمام شدن ماراتن وبینارها، با ابو نیمساعتی مستربین دیدیم و خندیدیم. کمدی کهنهی مستربین را به مثلن کمدیهای سخیف این روزها ترجیح میدهم.
☐چون شعر زیاد میخوانم و نقل میکنم. بگذارید از خواص آن برای نویسندهها بیشتر بدانیم. پیشنهاد خواندن: ۱۰۰ روز ۱۰۰ دفتر شعر
☐پیوند به دوستان:
مرتضی مهراد: روزها در خواب
☐این روزها بیش از هر دورهیی دلتنگ کارگاه تمرین نوشتن هستم. یکی دو ماه فاصله افتاده بود. اما خوشبختانه از جمعهی همین هفته دوباره با هم مینویسم.
☐۰۰:۰۵. خانهام. توی هال. در تاریکی مطلق. دارم برخی از پارههای قبلی را کامل میکنم.
☐همیشه بیش از هر چیز از کشف یادداشتنویسی روزانه شگفتزده میشوم. از آن چیزها که میگویی بدون آن چقدر بدبخت یا بدبختتر بودی.
☐چه خوب که هیچ چیز نمیتواند از زیبایی و رازآلودگی شب بکاهد.
16 پاسخ
احتمالن تعبیر خوابتون اینه که باید یه مسافرتی برید😂
خیلی وقته که خوابایی که میبینم رو یادم نمیمونه. بعضی خوابا خیلی جالبن. چند باری با خوابهام داستان کوتاه نوشتم خیلی باحال بودن.
😅
سلام بر خشم اژدها
استادمنو میترسونید پروژه پنجشنبه وبازخوردش یا ابلفض
استاد ایمیلهارو چک نمی فرمایید
تنها راه ارتباطی من همین ایمیل هست
درود بر شما
خیالتون راحت😅
همینجا اگر بنویسید سریعتر میبینم. راستی فرصتی برای ایمیلها فراهم نمیشه متأسفانه.
باید یه سر برید مشهد استاد😂
😅
دارم معتاد این روزنوشتها میشوم. هم لحنشان و هم نوع برخوردشان با روزمرهها بدجوری اعتیادآور است.
درود میثم مقصودی نازنین
سپاس از مهر شما
سایتتون رو دیدم. گرافیک زیبایی داره. امیدوارم در نوشتن بیوقفه پیش برید.
مثل همیشه دلچسب و شیرین
و سپاس از مهر بیدریغت شاهینجان عزیز
عزیز دلی مرتضی جان.
خیلی جالب بود خوابتون 😂 جالبیش به همین جزئیاته که اگه آدم زود ننویسه یادش میره،
شما توی خوابم همهش مشغول نوشتنین استاد
متأسفانه من تفسیر خواب به شیوه فروید و سایر اقوام بلد نیستم، ولی به شیوه تاروتخوانها اینجوری میشه:
یه نفر منتظر شماست، حالا تو مشهد یا یه جایی که حرم داره
ولی شما مرددین که برین به سمتش یا نه، (چون کارت شناسایی نبرده بودین) یا اینکه راهشو بلد نیستین
از طرفی میترسین نتیجه نگیرین و پشیمون بشین، از طرفی هم نگرانین که فرصت از دست بره
مادر شاهنشاه هم احتمالا ناراضیه (چون حضور کمرنگی در خواب داره)
اون طومار بلندبالا هم یعنی شما انسان بسیار متعهدی هستین یا قصد دارین که باشین.
دیگه جوهر و دختر و رسول و سیمینش و بقیهش بماند.
خلاصه که هر چی هست خیره 😂
بدیش اینه که پایانش باز بود، بالاخره نفهمیدیم رفتین یا نه؟
اگه ادامهشو دیدین لطفاً همینجا به اشتراک بذارین 🙏😁
سپاس.
( دارم تمرین میکنم اگه نویسندگی نگرفت، تاروتخوان بشم 😁😂)
بیخیال😉
من اینا رو مینویسم تا مشوق و محرک دوستانم باشه تا اونها هم از همین مسائل سادهی زندگیشون بنویسن.
سلام استاد وقت بخیر
چقدر عالی که درگیر خوابها نمیشین👌🏻👌🏻
ماراتن وبینارها👌🏻
روآن اتکینسون بنظرم فوقالعاده است
مخصوصاً اون شکل جایزه گرفتنش😅
درود بر شما
راستی دیروز چقدر متنتون خوب بود تو جلسهی بازخورد.
سپاسگزارم استاد🙏🏻🌺
من عاشق مونتنی شدم و دلم میخواد ازش بخونم
تو آدمی هم قسمت جستار بهش اشاره کرده
امتحانات تمام شد دوباره 100 روز با آدمی رو شروع کردم
چقدر این کتابو دوست دارم حال میکنم ذره ذره باهاش پیش میرم