☐به خیالم دو کلمهی «دلم میخواهد» را تاکنون بیش از سایر کلمات در نوشتههای شخصیام به قلم آوردهام. به هر حال همیشه چیزی هست که دلمان بخواهد. پس چرا گاهی نوشتن را با فهرست «دلم میخواهد…» شروع نکنیم؟
- دلم میخواهد فیلم جدید نوری بیلگه جیلان را زودتر ببینم.
- دلم میخواهد شعر بخوانم، بسیار بیش از قبل.
- دلم میخواهد کارگاه قصهگویی را چند ماه پشت سر هم برگزار کنم.
- دلم میخواهد باشگاهی برای بازخورد به قصهگویان تأسیس کنم.
- دلم میخواهد هر هفته یک روز را به پیادهرویهای بسیار طولانی اختصاص بدهم.
اما «دلم میخواهد» انگار یک جنبهی منفی هم دارد. پنداری «دلم میخواهد» دربارهی کارهای دورازدسترس و نشدنیست. گاهی حس میکنم با «دلم میخواهد» کاری را موکول میکنیم به فردا و فرداها. بنابراین بعد از نوشتن هر فهرست «دلم میخواهد» یک قدم دیگر هم برمیدارم. چند اقدام مشخص را در فهرست کارهای روزانهام میاورم تا گامی در جهت رسیدن به دلخواستهها بردارم.
☐ساعت ۲۳:۴۱. هنوز دفترم. امروز به کل در کارگاه «نثر خوب» بودم. چه دوستان نازنینی در کارگاه امروز حضور داشتند. اصلن نفهمیدم چطور ۶ ساعت گذشت. خوشبختانه همه چیز طبق سناریو پیش رفت. همهی مثالها و تمرینها را کامل ارائه کردم. بیصبرانه مشتاقم تا آخر هفتهی پروژههای تمرینی به دستم برسد. پروژهی این کارگاه در میان تمام کارگاههایم کمنظیر است. قرار است همراه متن اصلی، در چارچوبی معین، متنی هم دربارهی پشت صحنهی نگارش متنشان بنویسند. فهیمه، مرتضی، باده، سولماز، الهام، سارا، عاطفه، زهرا، فرحناز و مهربانو با تمرینهایی که نوشتند و در کارگاه خوانند یکی از روزهای به یادماندنی عمرم را ساختند.
باید از سحر محمدقاسمی، دانیال مرادی، ماهان ترابی و پگاه جهانگیرنژاد تشکر کنم که همکاری و همراهیشان همیشه دلگرمکننده است.
☐ماهان چه پوستر خوشگلی برای کارگاه قصهگویی طراحی کرد. حالا که اینطور شد. میمانم و فراخوان را همین امشب هوا میکنم توی سایت مدرسه نویسندگی.
☐انرژیام تقریبن ته کشیده. اما «کسی از کار کردن نمرده.» ادامه میدهم. هر کسی معنای زندگیاش را به شیوهیی میجوید. من در کارم میجویم که همان زندگی من است.
☐میدانی دیشب چه فهرستی توی نوت گوشیام ساختم؟ فهرست «با انجام این کارها خیالم راحت میشود:» دیدم یکسری کار مهم است که مدام عقب میافتد. گفتم بگذار عنوان دیگری روی این کارها بگذارم بلکه بخت اجرا بیابند. حسم میگوید این عنوان کار خودش را کرد. ذهنم فعال شده و دارد برای اجرای کارها تدبیر میکند. نتیجهاش را با شما در میان خواهم گذاشت.
☐شعر بخوانیم:
میگویند
دریا گِرد
زمین گِرد
آسمان گِرد استچگونه میتواند
این همه شکلِ گِرد
این همه گوشه داشته باشد-رزه اوسلندر، کتاب «چنگ ساز من است»، ترجمهی داریوش مرزبان، آلمان ۱۳۸۱
☐راستی، من اول قصد نداشتم دوباره دورهی آنلاین «سایت نویسنده» را برگزار کنم، اما بازخورد شرکتکنندگان دورهی اول چنان مثبت بود که اول برای آنها دورهی پیشرفته برگزار کردم که اغلبشان هم ثبتنام کردند، حالا هم به دلیل درخواستهای مکرر، دورهی تازهیی را برگزار میکنیم تا گروه تازهنفس دیگری به جمع دوستان فعال بپیوندند. برای ثبتنام با عاطفه عطایی در تماس باشید.
☐بهمن فرسی نوشته بود: «کرم نوشتن اما توی مغزم وول میزند. و همان کرم است که مینویساندم.».
با اجازه از خیام:
کرمیست که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش (+)
☐فراخوان کارگاه جدید هوا شد: کارگاه حضوری قصهگویی
☐۰۰:۴۷. جمع کنم بروم خانه. این هم یادم باشد: برخی کارها را شاید در خستگی بتوان بهتر انجام داد. شما چنین کاری سراغ دارید؟
7 پاسخ
خداقوت بهتون. حس و حال خوب از جملاتتون شبیه بارون شرشر میباره.
خوش به حال شرکتکنندههای کارگاه نثر خوب.
دلم میخواهد در کارگاه نثر شرکت کنم:)
جات خالی بود زهرا جان. شاد و سلامت باشی.
سلام ودرود
برای من هم به یادماندنی ترین شب درذهنم برای همیشه نقش بست .
دنیایمان چقدر قشنگ و رنگارنگ میشود با خاطرات تجربه نشده و همنشین شدن درکنار خوبان ، فارغ از هیاهوی زمان ومکان .
من نه زمان را ثانیه شماری و دقیقه شماری کردم.
ونه مکان را ،که کجای این شهراشوب ایستاده ام .
اانجا ایستگاه فراتر از زمان ومکان بود
ایستگاه بهشت بود
ایستگاه آرزوها بود
ایستگاه روشنایی بود
جمع شدیم باهم سوار بشویم و باهم تجربه کنیم،
و به سرزمین های ناشناخته سفر کنیم
دست دردست هم دادیم تا این سرزمین ناشناخته را کشف کنیم وساکنان اصلی ان سرزمین بشویم
اسمش را گذاشتیم سرزمین دانایی.
🌹🌹🌹🌹
استاد عزیزم کوله بار من سبک تر از بقیه بود ولی با این تفاوت نگاهم عمیقتره ، قدمهایم استوارتره ، انگیزه ام بیشتره ،مهمتر ازهمه صاحب تجربیاتم
زمان می طلبد من نوپا در این راه ساخته بشوم
اول باید باخودم آشتی کنم به یک سطح از پذیرش خود برسم.
ازاینکه از نقطه امن خودم بیرون امدم وخودم را وارد دنیای ناشناخته ای کردم این واکنشها وهیجانات شاید برای هرکسی به گونه ای دیگر بروز دهد، متفاوت تر ومتمایز تر. وبرای من کمی ملموس تر به نظر می اید که دیشب براتون باز گو کردم .
از نگاه محبت آمیز تون سپاس گزارم
توانمند واستوار باشید
مهربانو
سلام به روی ماه شما
حضورتون برام خیلی عزیز و ارزشمند بود.
چقدر زیبا نوشتید.
شاید و برقرار و برفراز باشید.
سلام استاد عزیز
برای ما هم روز بسیار ویژهای بود؛ عیش مدام.
یادم نمیآد آخرین بار کی ده دقیقه یککله با چیزی خندیده باشم که با «نبات سیاه» بهمن فرسی خندیدم.
تمرین جمعنویسی و جمعخوانی هم بسیار لذتبخش و منحصربهفرد بود.
منبع انرژی و زندگی هستید جناب کلانتری، زنده باد!
درود مرتضی جان
یکی از بهترین اتفاقات کارگاه برای من حضور تو بود.
تصور نیکی دربارهی تو داشتم که با دیدن روی ماهت تقویت هم شد.
انسان شریف و نازنینی هستی.
برقرار و برفراز باشی.
استاد تا موقعی که درجمع سمینار عقل و نقل ندیدهبودمتون، یه آقای چاق برام نشون میدادین، وقتی اومدم تهرون شمارو دیدم یه جوان رعنا و دوستداشتنی، کلی براتون از خدا خیر خواستم، تازه یه عده از بچههایی که تازگیها شما رو دیدن گفتن، لاغر تر شدین، مواظب سلامتیتون باشین بیشتر استراحت کنین، شما یک دونیاید❤️ شعر داخل متن خیلی خوب بود، استاد سایتم و ندید بلاخره آقای قائدی که کاری نکرد خانم راضیه سیروسی برام روبه راهش کرد و منتظر قدوم شما هستم، درضمن میخوام سایت نویسندهرو ثبت نام کنم.