وقت نویسنده است

☐برخی فقط ادعای اشتیاق را بلدند. بگذار دو ساعت از درباره‌ی شوقشان به نوشتن حرف بزنند،‌ اما همین‌ها حاضر به اندکی تغییری در زندگی‌شان نیستند تا جایی برای خواندن و نوشتن و آموختن باز کنند. اشتیاق را در عمل باید نشان داد. برای نوشتن به چه چیزهایی نه می‌‌گویید؟ از کدام لذت‌ها چشم‌پوشی می‌‌کنید؟ سر چه موضوعاتی برای اطرافیانتان قاطعانه مرز می‌گذارید؟

☐ساعت ۱۶:۲۵. هوا ابری. فکر پریشان. دل پُر از امید. جسم سرشار از نیرو. برنامه مملو از کار. اتاق سرد. کتاب‌ها در انتظار. وسوسه‌ی پیاده‌روی.

☐یادگیری نوشتن یعنی یادگیری گفت‌وگوی عمیق و دقیق با خویشتن.

☐ساعت ۱۹:۱۱. رفتم قدری قدم زدم. چند تا کتاب هم خریدم. لذت یافتن و خریدن کتاب نایاب و کمیاب یک چیز است، لذت خرید کتابی نایاب و ناشناخته چیزی دیگر؛ کتابی که روحت هم از وجود آن خبر ندارد. شکار امروزم چنین چیزی‌ست. فروشنده گفت کتاب واسه کتابخانه‌ی خود نویسنده‌ست. کتاب یا کتابچه‌یی‌ست کوچک در قطع جیبی با عنوان «دو مقاله درباره‌ شعر فارسی» نوشته‌ی «غلام». عنوان کتاب و نام نویسنده با دست‌خطی فانتزی و هنرمندانه روی آن نقش بسته است. این غلام همان غلامحسین خیر است که نزد اهل فن نام آشنایی‌ست. من به قلم او با دو کتاب «درسی از افلاطون» و «گون زن» علاقه‌مند شدم. پاره‌‌یی از کتاب را برای برایتان نقل می‌کنم:
«می‌خواهیم لغت بسازیم. چه بهتر از این، اقدامی است بسیار مفید که موجب پیشرفت و توسعه‌ی زبان و ادبیات ما می‌شود اما ببینیم شکل کار چگونه است.
«کافریاد» مثال خوبی است. این لغت به‌وسیله‌ی یک لغت‌ساز به‌معنای گناه به کار رفته. اینجا از دو جهت اشتباه رخ داده است. یکی آنکه گفتیم لباس کهنه اگر قابلیت افاده را از دست بدهد باید به دور افتد؛ ولی اگر از همه جهت نو و قابل استفاده باشد دور انداختن آن صحیح نیست. لغت گناه به هیچ علتی قابلیت افاده‌ی خود را از دست نداده و کهنه نشده و از نظر علم بلاغت هنوز رسا است زیرا می‌تواند مفهوم را چنان‌چه مراد گوینده است به شنونده منتقل کند. بنابراین کوشش برای پیدا کردن لغتی به‌جای آن بی‌مورد و هوس است. حال فرض می‌کنیم لغت «گناه» قابلیت ادای مفهوم را از دست داده و جستجوی لغت جدیدی به‌جای آن لازم است. این جستجو به‌وسیله‌ی کسی صورت گرفته است که نتیجه‌ی کار او چنین شده:
«یاد» به‌معنای «یادگار» (وسعت اطلاع سازنده‌ی لغت را در زبان فارسی ببینید!) و کافر آدمی است به کیش و آنچه از یک بد کیش می‌تواند یادگار بماند (یعنی سر بزند!) کار بد است و کار بد «گناه» است پس «کافریاد» یعنی «گناه».
سازنده‌ی این لغت مدعی است که این لغت خواننده را به تفکر وامی‌دارد و کسی که از آن خوشش نیاید آدم بی‌فکر تنبلی است که حاضر نیست مغز خود را به کار اندازد. ولی به این ترتیب خواننده‌ی بیچاره یکجا باید به معنی کلمه و یک جا باید به معنی چند کلمه یعنی کلام و یکجا باید به معنی شعر بیاندیشد تا تنبل نباشد.
اگر چنین عملی امکان داشت و در صورت امکان اگر لازم بود برای ادای هر مفهوم یک لغت به وجود نمی‌آمد. اشاره هم می‌توانست ادای مقصود کند ولی در هر زبان میلیون‌ها به‌وجود آمد تا هر مفهوم را عریان و آشکار بیان کند و منتقل سازد.
وظیفه‌ی تحریک فکر به‌عهده‌ی لغت نیست. بلکه لغت فقط وسیله‌ی بیان فکر و مضمون است که آن مضامین می‌توانند وظیفه‌ی تحریک فکر را هم به‌عهده بگیرند. اگر گفته شود «آب» غرض فقط ایجاد مفهوم آب در ذهن خواننده است و درست نیست که به جای آن گفته شود آن ماده‌ی سیال بی‌رنگ که موجب رقت خون می‌شود و رفع عطش می‌کند. ولی اگر گفته شود آب بی‌رنگ است این جمله مطلبی را بیان می‌‌کند که جای فکر دارد.
آیا چنین لغت‌سازی در حکم خیاطی نیست که از دوختن لباس نو و قابل استفاده عاجر مانده  و فقط به خاطر ادعای دوزندگی، چشم بسته قیچی را در پارچه بگذارد و لباس نویی به وجود آرد که کهنه از آن مفیدتر است؟ آیا رکود از حرکت به‌ طرف پرتگاه شایسته‌‌تر نیست؟»

در جای جای دومین مقاله‌ی کتاب از تعابیر مربوط به لباس کهنه و نو برای بیان بهتر سخنانی درباره‌ی شعر کهنه و نو استفاده شده است. ذوق نویسنده در استفاده از قیاس آموزنده است.

☐راستی به این کلمه‌‌ی «واسه» دقت کرده‌اید؟‌ فقط در گفتار ازش استفاده می‌کنیم. ولی من دوست دارم گه‌گاه در نوشتار هم از آن بهره بگیرم،‌ آن هم نه فقط وقتی که شکسته می‌نویسم، بلکه در جاهایی مثل پاره‌ی بالا که به زبان کتابت است.

☐سر راه رفتم یک کفش دیگر، درست لنگه‌ی همینی که به پا دارم،‌ خریدم (چون در پیاده‌روی اصلن پا را نمی‌آزارد). دیگر چشمم ترسیده. یک چیز خوب می‌خری و یکسال بعد می‌بینی تخمش را ملخ خوره. از خیلی چیزها حداقل دو تا می‌خرم. اینطوری خیالم راحت‌تر است.

☐این گفت‌وگوی مهرداد پارسا و مسعود فراستی نکته‌های خوبی دارد. البته اگر درباره‌ی پیوند روانکاوی و سینما کنجکاوید: لینک ویدیو در یوتیوب

☐از امروز شکل اجرای دوره‌ی «وقت‌ نویسنده»‌ دگرگون می‌شود. قرار است در اغلب روزها وبیناری ۱۵ دقیقه‌یی داشته باشیم. من اجرای زنده را بستر مناسب‌تری برای شکل‌گیری بحث‌های خلاقانه می‌دانم. چند سال پیش از به نویسنده‌ی نازنینی پیشنهاد دادم تا دوره‌یی را ضبط کند،‌ گفت تا زمانی که چند آدم واقعی جلویش ننشیند نمی‌تواند اجرا کند. سال‌ها گذشت تا بفهمم چقدر حرفش درست است. البته من معتقد نیستم که حتمن باید در کلاس حضوری اجرا کنم. همین وبینار و اینکه می‌بینی چند نفر آنلاین هستند هم کافی‌ست تا حرف قوت بگیرد.
در وبینار امشب می‌رویم سراغ دفتر شعر «یک پوست یک استخوان» از بهمن فرسی. چند سال پیش در کارگاه نثرنویسی از بچه‌ها خواستم برای تقویت ذوق کلامی‌شان از روی این کتاب بنویسند که بازخوردهای مثبتی هم داشت.
چرا حالا این کتاب را برای وبینار امشب انتخاب کردم؟ چون دیشب همینجوری یکی از شعرهایش افتاده بود سر زبانم:

من از زمین بریده‌ام
من از زمان پریده‌ام
دویده در-
هوایِ کس
به بی‌ کسی-
رسیده‌ام

همین باعث شد امروز هوس کنم بروم سراغ نسخه‌ی اصلی کتاب. چند وقت پیش در یک کهنه‌فروشی دیده بودمش، اما به دلیل قیمت بالا و جای خودکار و ماژیک روی جلد کتاب منصرف شده بودم. رفتم دیدم هنوز فروش نرفته. تا می‌توانستم زدم سر مال و خریدمش. آوردم دفتر با الکل افتادم به جان جلد دیدم برخلاف تصورم تمیز شد. بله، من الان یک نسخه‌ی اصلی یک پوست یک استخوان دارم که هی نازش می‌کنم.

یکی از شعرهای این کتاب را سهیل نفیسی خوانده. اینجا بشنوید.

☐وبینار حرکت توسعه‌ی فردی را برگزار کردم. این جلسه‌ پرسش‌وپرسش بود.
فهرست برخی دغدغه‌ها:
نگرانی از زرد و بی‌مایه‌بودن نوشته‌ها
نگرانی از علمی و عملی و دقیق نبودن نوشته‌ها
-فاصله‌ی زیاد مغز و دست (یعنی چیزی در ذهن نویسنده زیباست اما در نوشته‌‌اش زشت)
-گیر کردن در مرحله‌ی بازنویسی
-تعلل در انتشار
-ناآشنایی با راه‌ورسم نوشتن در وبلاگ و وب‌سایت

☐بعد از جلسه‌ی پرسش‌وپاسخ بلافاصله وبینار وقت نویسنده را شروع کنم. عالی بود. از تصمیمم راضی‌ام. به‌نظر این دوره از این به بعد چند برابر پویاتر از قبل خواهد بود.

☐می‌روم پیاده‌روی. برمی‌گردم و فراخوان کارگاه «نثر خوب»‌ را نهایی می‌کنم. پوسترها را مرتضی عباسی چند ساعت پیش فرستاد. قشنگ شده.

☐ساعت ۲۳:۲۴. رفتم تا زیر پل کالج و برگشتم دفتر. هوا سرد و دلچسب بود. یک کیسه تخم کدو هم توی جیبم بود، اواخر راه دیگر دلم را زد. به یک نتیجه‌ی تازه هم رسیدم: در شب چیزهایی را می‌بینی که در روز به چشم نمی‌آیند. انگار باز بودن مغازه‌ها و حضور مردم و روشنایی نمی‌گذارد تابلوها و درها و پنجره‌ها و ترکیب ساختمان‌ها بهتر به چشم بیاید. تاریکی و خلوت می‌تواند معنای هر چیزی را دگرگون کند.

پیاده‌روی سودمندی بود: بذر یکی از ایده‌هایی که کاشته بودم جوانه داد. در همین رفت‌وبرگشت کوتاه ایده شد پروژه‌یی با گام‌هایی مشخص.

☐چی کم است و چی زیاد؟

  • جرقه زیاد داریم، ایده‌ کم. (فرض بین جرقه و ایده: جرقه ناقص و فقط گوشه‌یی بسیار ریز از یک اثر است، ایده اما کامل‌تر است و نشانه‌هایی از بخش‌های مختلف اثر را می‌توان در آن دید.)
  • کتاب زیاد داریم، همت مطالعه کم.
  • ورودی زیاد داریم، خروجی کم. (اشاره‌ام به مصرف بی‌اندازه‌ی محتوا در فضای آنلاین اما کاهش تأمل و تولید محتوای پرمایه است.)
  • ادعا زیاد داریم، استدلال کم.

☐وقتی «بیمارگونه»‌ به این قشنگی هست، چرا «مریض‌وار»‌ را به کار می‌بری؟

☐۰۰:۵۸. هنوز دفترم. فراخوان کارگاه نثر خوب نهایی شد. چارچوب محتوایی این کارگاه را از تمام کارگاه‌هایی که تاکنون برگزار کرده‌ام بیشتر دوست دارم. جمع کنم بروم خانه.

13 پاسخ

  1. بخشی از کتاب دو مقاله درباره‌ی شعر فارسی که گذاشتین چقدر قشنگ به لغات پرداخته. واژه‌ی کافریاد خیلی جالب بود. چقدر لباس قیاس خوب و به جایی بود برای درک کلمه کافریاد.
    چه کار خوبی کردین که تصمیم گرفتین وقت نویسنده رو زنده اجرا کنین. چون من مدتی بود می‌خواستم سراغ یسری فایل‌ها برم اما عقب می‌انداختم. اینطوری یه جورایی ترغیب می‌شم که حضور داشته باشم و گوش بدم.

  2. سلام استاد عزیز و مهربانم
    من هر روز یادداشت‌های روزانه‌ی شما رو میخونم. چقدر خوندنشون انگیزه‌بخش هست. بعد از کارگاه خودزندگینامه‌نویسی خیلی دلم برای مدرسه نویسندگی تنگ میشه. کارگاه بی‌نظیری بود. فضای مدرسه نویسندگی خیلی برایم آموزنده و ارزشمند هست. کاش تهران بودم، هر هفته کلاس‌های پربارتون رو حضوری شرکت میکردم. از فراخوانِ دوره‌ی حضوری «نثر خوب» خیلی خوشحال شدم. چون دقیقن دوره‌ای هست که بیشترین نیاز رو بهش دارم. خیلی دوست دارم شرکت کنم؛ ولی اگر نتونستم، امیدوارم این دوره دوباره اواخر بهمن هم تشکیل بشه تا من هم بتونم شرکت کنم.
    تشکر از خوبی‌های بی‌پایان شما، استاد خوب و مهربان.

    1. سلام آرام نازنین
      از محبت بی‌اندازه سپاسگزارم و بسیار خوشحالم که به اینجا سر می‌زنی.
      قلم و شخصیت تو رو تحسین می‌کنم.
      به امید دیدار

  3. من از زمین بریده‌ام
    من از زمان پریده‌ام
    دویده در-
    هوایِ کس
    به بی‌ کسی-
    رسیده‌ام
    حفظ کردم
    این شعرزیبا منو یاد ایام دانشجویی انداخت با حال وهوای اون ایام عجب قرابتی داشت. گم شده ام درزمان و مکان
    باید برگردم به عقب به گذشته، باید همه ان فراموش شده ها وگم شده هایم را که امروز منو ساخته زنده کنم
    باید بنویسم …
    ممنون استاد با این شعر زیبا
    چه سخاوتمندانه می بخشی
    مثل قطره های باران اینروزایی

  4. من نثر خوب رو میخوام شرکت کنم
    کاش بازم تکرار بشه شنبه 30 امتحان دارم
    جرقه زیاد داریم ایده کم خیلی باحاله گاهی جرقه میاد ولی ایده جمع نمیشه

  5. سلام استاد عزیز.
    خوندن روزانه‌نویسی‌های شما خیلی آموزنده‌ست، نه فقط در مورد نوشتن و نویسندگی که در مورد زندگی. چقدر خوب، روان و عمیق می‌نویسید، به شاگردی شما افتخار می‌کنم.

  6. من از زمین بریده‌ام
    من از زمان پریده‌ام
    دویده در-
    هوایِ کس
    به بی‌ کسی-
    رسیده‌ام

    چقدر زیبا بود

    امروز خوندن یادداشت‌هاتون رو شروع کردم و متوجه گذر زمان نشدم، چه غرق شدن شیرینی! بی‌نظیرید استادجان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *