☐ساعت ۱۴:۵۹. میروم تا کارگاه خودزندگینامهنویسی را شروع کنم.
☐هنوز چند دقیقه بیشتر از کارگاه نگذشته اما حسم به جمع بسیار خوب است. دوستانی مشتاق و نازنین. در روزهای بارانی همه چیز را دو چندان دوست دارم.
☐به نبی تعدادی کارتپستال دادم تا بزند روی دیوار. میبینم نویسندهی محبوبش را بالاتر از همه چسبانده. بله، صادق هدایت. برخی نویسندهها الکی به عنوان نویسندهی خوب معروف شدهاند اما حساب هدایت جداست. این شهرت و توجه حق اوست. دربارهی او و اهمیت آثارش بیش از اینها باید نوشت.
☐ساعت ۲۲:۴۰. یکسره تا ۲۱:۱۵ در کلاس بودم. سومین کارگاه هم با موفقیت به پایان رسید. برای من شیرینترین لحظهها دیدن وجد و سرور اعضای کارگاه در انتهای جلسه است. اینکه افراد حس کنند دست پُر از کارگاه بیرون میروند امیدم به کارهای بعدی را هزار برابر میکند.
☐زهرا صلحدار هم امروز تهران بود و در میانهی کارگاه به ما سر زد. محبت کرد یک جعبه کوکیِ خوشمزه هم برایمان آورد. من هم کتاب «هرگز از من مپرس» ناتالیا گینزبورگ را به او هدیه دادم. کاش این کتاب را گیر بیاورید و بخوانید. مجموعهیی از جستارهایی روایی دربارهی موضوعات گوناگون است. از هر اثر گینزبورگ میتوان چیزهای بسیار آموخت، از جمله ساده و صمیمی نوشتن.
☐چطور میتوان نوشتن را به محاسبه نیالود؟ تنها با یافتن پاسخی مناسب برای این پرسش میتوان در کنار نوشتن ماند و با لذت نوشت.
☐در بهترین حالت میتوانی هم درد و هم درمان دیگری باشی. اغلب آدمها درد همند. اشتباه نکن، هیچکس نمیتواند درمان خالص باشد. درمان همین که کارا باشد خودش میشود درد، درد و نگرانی از اینکه نکند این درمان هم موقتی باشد. باید یاد بگیری در عین درد بودن، درمان هم باشی و کفهی درمان را همیشه سنگینتر نگه داری.
☐من از چیزی رنج میکشم که سال بلو آن را بهتر از همه بیان کرده: «از این که نمیتوانم به قدر کافی جزییات زندگی روزمره را ببینم، رنج میبرم.»
☐ضعف را امتیاز جلوهدادن. گاهی فکر میکنم هنر برخی فقط در همین است. از مشاهداتتان در این زمینه بنویسید.
☐این شعر ساده و پرمایه از شاعر سوئدی، کارین بووی، را در شمارهی ۵۵ مجلهی نوشتا خواندم:
یک چیز را بخواه:
جدیت عمیق
-همانچه که در نظر بسیاری ویرانگر است-
اما بیش از آن خواستار چیزی دیگر باش
چیزی که تنها به قدرتمندان اعطا میشود:
داشتن دلی کمحرف.
ترجمهی مینا شکیبی
9 پاسخ
ممنونم که این کتاب ارزشمند رو به من هدیه دادین.
کوکیها هم نوشجانتون.
باعث افتخاره که شاگرد شما هستم. لطف و محبتتون بیانتهاست.
بزرگواری زهرا جان. بسیار خوشحال شدم از دیدن روی ماهت. ببخش که نشد چندان در خدمتت باشیم.
از این که نمیتوانم به قدر کافی جزییات زندگی روزمره را ببینم، رنج میبرم.
چقدر این جمله رو دوست داشتم انگار در مورد تمام لحظه های خودم هست گاهی که دلم میخواد از چیزی که به ذهنم رسیده بنویسم و بهش دقت کنم و زیر ذره بین بگیرمش
شعر شاعر سوئدی یه نقضی انگار رو جمله بالا میذاشت؟ درسته؟
شاید.
خواهش میکنم، این چه حرفیه. عزیزین.
انشاالله بازم بتونم بیام و حضوری توی کلاساتون شرکت کنم.
چقدر خواندن روزانههای شما لذت بخش است. منتظر نوشته امروز بودم که حتما کارهای مهمتری دارید و نوشتنش به تعویق افتاده است.
درود بر زهره خانم نازنین
خوشحالم که اینجایید.
وبلاگتون رو هم دیدم. زیبا و پویا.
درود فراوان برشما نویسنده جوان و پراز انرژی مثبت
ارادتمندم.
شاد و برقرار باشید.