☐اینکه بتوانی لااقل در ابتدای روز تسلیم وسوسه نشوی مهمترین عامل در رشد فردی است. یعنی به خودت بگویی اول کار اصلیام را انجام میدهم بعد میروم خرید فلان چیز یا دیدن فلان کس.
☐ساعت ۱۴:۲۴ است. یک ساعتی هست آمدهام دفتر. امروز با بچهها جلسهی هفتگی داریم. مرتضی عباسی هم قرار شد دیگر عضو ثابت جلسات باشد و دربارهی هنر سخنرانی کند. من به مرتضی عمو عباس هم میگویم. من اصولن دوست دارم برای دوستان و همکارانم رقم به رقم اسم بسازم. بگذارید یک سیاهه از اسامی را برایتان بنویسم:
ماهان ابوترابی: ابو، ابویی، ابوییه، ترابیکا، ماهی جون، ابوماهان، تراب (دیدی میگویند اسکیموها هزار اسم برای برف دارند؟ من هم چون ماهان را بیشتر میبینم بیشتر مینامماش.)
دانیال مرادی: نبی، دانی، نبییال، سلطانک (چون یک سلطان هم لای فامیلیاش دارد)
پگاه جهانگیرنژاد: جهان، جهانگیر، پگاهگاه، پگاهیستوس
سعید قائدی: عمو سعید، قایدو، همزهدار
عاطفه عطایی: عطا، عاطیعطا، عطاخانم
سحر محمدقاسمی: ممدقاسمی
زهرا مرادپور: مراد
مبینا ملکمحمدی: ملک
پریسا شیری: پاتریسیا
بقیه فعلن در اماناند.
☐استقبال از حرکت کلمات در روز نخست عالی بود. خوشبختانه اغلب افرادی که سمت نوشتن میایند به اهمیت داشتن دایرهی واژگان وسیع واقفند. در این حرکت تمام لغتنامههای نابی که طی این سالها گرآوردهام را معرفی خواهم کرد.
☐در وبلاگ مدرسه هم مقالهیی دربارهی نوشتن فهرست هوا شد: چرا نوشتن فهرست مهم است؟
☐آنقدر کلمه داشت تا بتواند شعری برای تعالی لحظهها بنویسد.
☐گاهی که دنبال چیزی برای نوشتنم میروم سراغ یادداشتهای پراکندهی کاغذی:
-گوشهی صفحهیی نوشتهام: کاش هزاربسیار بنویسم. این هزاربسیار یادم هست که همینجوری ناخودآگاه از ذهنم جاری شد؛ انگار واژهیی باشد بسیار آشنا و همیشه حاضر.
☐و اما گذشت و گذشت تا رسیدم به ۱۲:۵۷. با مرتضی عباسی آمدم سمت کرج و حالا دارم تنها برمیگردم. بنویسم چه گذشت:
-جلسهی هفتگی با بچهها برگزار شد. سخنرانیها خوب بود اما میتوانست بهتر و ساختاریافتهتر هم باشد. از بچهها خواستم تا بعد از این هفته خطابهشان را در قالب پادکست یا ویدیو هم در اینترنت منتشر کنند. شاید اینطوری قدری جدیتر و بهتر به کلاممان ساختار بدهیم.
-بعد فوری رفتم توی جلسهی دورهی پیشرفتهی سایت نویسنده. پیش و پس از کلاس هم نیم ساعت برای بازخورد مطالب وبلاگها وقت گذاشتم. در کلاس امروز نگاهی انداختیم به کتاب «گنجور | قدرت بینهایت کوچکها» از مهدی سلیمانیه. از این گفتم که چطور سایتی ساده بهتدریج میتواند به حرکت فرهنگی تأثیرگذاری تبدیل شود.
-بعد از آن به خردهکارها رسیدم و وبینار حرکت توسعهی فردی را شروع کردم. موضوع امشب برای همه شیرین بود. کتاب «من آموختهام که…» از جکسون براون پرداختیم. از این گفتم که یکی از پروژههای هر نویسندهی توسعهی فردی میتواند گردآوری نظرات و تجربیات دیگران و انتشار آنها در مجموعهیی بهسامان باشد.
-بعد از جلسه، پس از انجام کارهای برخی کارهای کوچک از دفتر زدیم بیرون. شام مهمان مرتضی عباسی بودم. بعد از آن رفتم پیش خالاوغلو شبنشینی. یک ساعتی اوضاع زمین و زمان را برایم تحلیل کرد. عقابش هم مدام عَرعَر میکرد. کت و شلوارم تمام شد پشم عقاب. بعدش روانهی خانه شدم.
☐برخی احساسات نانوشتنی به نظر میرسند، چون تو اصرار داری نانوشتنی باشند. انگار از داشتن چیزی بیاننشدنی لذت میبری، حتا گاه لذتی بیمارگون از نگفتن احساسی دلخراش.
☐ندا احمدی در بخش نظرات نوشته:
«این یادداشتها خیلی خوبه. باعث شده منم هرجوری شده یادداشتهای روزانهمو با جدیت بیشتری بنویسم.»
خرسندم که این روزها پیامهایی مشابه این پیام بسیار دریافت میکنم. اگر این یادداشتها مشوقی برای دوستانم باشد، با میلی دوچندان ادامه خواهم داد.
☐
16 پاسخ
ایدههاتون برای نوشتن همیشه نابند. این صفحه رو دوست دارم، بسیار انگیزاننده و الهام بخشه.دست و فکر مریزاد
سلام خانم حشمتی نازنین
از دیدن اسمتون در اینجا بسیار خوشحال شدم.
شاد و برقرار باشید.
موضوع اسکیموها رو نمیدونستم، چقدر جالب
خداروشکر بقیه اسمهای کمتری نصیبشون شده
پاتریسیا و عاطی عطا رو خیلی دوست داشتم
(البته اصلا معلوم نیست که خودشون رو هم خیلی دوست دارم)
😁
این یادداشت ها خیلی خوبه
باعث شده منم هرجوری شده یادداشت های روزانه مو با جدیت بیشتری بنویسم
من نتونستم توی ولینار توسعهفردی به صورت آنلاین باشم ولی بلافاصله بعد از قرار دادن ویس توسعهفردیبهش گوش دادم.
من آموختهام ها خبلی خوب بود مخصوصن که از دید آدمهای مختلفی بود. هر کسی بر اساس تجربیاتش چیزی رو آموخته بود.
این سبک نوشتن، شوقم برای نوشتن رو دو چندان کرده. خواهش میکنم این مدلی نوشتن رو ادامه بدین.
من هم هر روز با جدیت یادداشتهای روزانم رو منتشر میکنم.
زنده باد.
الان تو انقلابم میخوام یادداشتهای روزانه رو طور دیگر وشکل دیگر بنگارم دفترچه یادداشت خوشگلی خریدم خیلی دوست داشتم بیام ازنزدیک زیارتتون کنم نخواستم مزاحم بشم شاید کلاس داشته باشید روزی دوبار میام سایت به امید یادداشتهای روزانه تان
حتما ادامه بدهید چشممان به هزار بسیار ایده های بکرتون روشن میشه
چون ماداریم باشما زندگی می کنیم نفس می کشیم اگر فرسنگها از هم فاصله داشته
باشیم
به به. مبارک باشه. شوق و جدیت شما رو تحسین میکنم.
گو ان (go on) 🙂 یعنی ادامه بدهید!
درود بر تو و جد و آبادت آرزو جان.
خیلی عالی است جذاب و خواندنی
سپاس از محبتت شاکر جان.
با دیدن اسمم تو یادداشت هاتون کلی ذوق کردم.
درود بر تو ندا جان
خوشحال که این روزها تو رو در جلسات فعال میبینم.
با قدرت و جدیت به نوشتن ادامه بده.
چشم