نثر است و آتش و خون

☐عصبی‌ام. عصبانی‌ام. از درونم زهر می‌جوشد. بله، بلدم تخلیه‌اش کنم. کنترلش کنم. حالیا با راهکار کاری ندارم. دلم می‌خواهد پشت سر هم بگویم کلافه‌ام، عصبی‌ام، برافروخته‌ام. و باید امیدوار باشم تویی که مرا اینو‌ر و آنور می‌بینی برنگردی بگویی «چرا نوشته بودی عصبانی هستی؟»، «کاری از دست من برمیاید؟» و از این قبیل حرف‌ها. نه. این‌ها را می‌نویسم که همین‌جا بماند.

☐به نثر فکر می‌‌کنم، به اینکه جمله را به راه دیگری بکشانم. هر حرفی را هزارها بار می‌تواند زد، هر بار تازه، هر بار خاص، هر بار ناب. به شرط آن‌که جمله را ورز بدهی، جمله را دگرگون کنی، جمله را خوندار و جاندار کنی.

☐کماکان کلافه‌ام. می‌توان کلافه بود و شاد هم بود. می‌توان خسته بود و امیدوار هم بود. می‌توان سرخورده بود و سرحال هم بود. می‌توان. می‌توان؟ یک «می‌توانم» سمج درون من است، که هیچ چیز جلودارش نیست. دو آتشفشان دارم درونم که هر دو همزمان می‌جوشند، از یکی خشم و استیصال و اندوه می‌جوشد از دیگری امید و ایده و اشتیاق. آش درهم‌جوشی‌ست. پریروز توی کارگاه خودزندگی‌نامه‌نویسی گفتم خودتان را به چی تشبیه می‌کنید؟ هر کی یه چیز گفت. از کوه و دریا بگیر تا کاسه و بشقاب را در میان استعاره‌ها می‌دیدی. خب، الان خودم را به شهری کوچک تشبیه می‌کنم. شهری با دو آتشفشان در کنار هم. گاه این یکی بیشتر فوران می‌کند، گاه آن یکی. شهری که از سکونت در آن گریزی نیست، اما ناگزیری دلخواه است و اختیاری. فعلن استعاره‌بازی را بس کن. بعدن درباره‌ی مذابیات خویش بیشتر قلم می‌زنم.

☐از دریافت‌های تازه‌ام: تا در اتاقم بسته نباشد نمی‌توانم از برخی چیزها بنویسم.

☐دوست ندارم با خیالبافی به خودم امید بدهم. اما مگر آدم راهی جز این هم دارد؟ پس بگذار حرفم را اینطور اصلاح کنم. دوست دارم به خیالی به خودم امید بدهم که امتداد آن در واقعیت باشد. یعنی اگر الان خیالی بافتم و آرام شدم بلافاصله دست به کار شوم و کاری برای تحقق آن خیال در واقعیت انجام بدهم. حتا شده با تماسی تلفنی.

☐می‌خواهم زرپ و زرپ لایو در کنم. همیشه از انجامش لذت می‌برم. ضمن اینکه لایوهای گاه به گاه یادآور نوشتن به برخی دوستان هم هست. همین که لایوی شوقی دوباره برای نوشتن در یک نفر هم ایجاد کند کافی‌ست.

☐باید دست به کار شوم و خبرنامه‌ی این هفته را بنویسم و بفرستم. شما هم اگر می‌خواهید نامه‌ی الکترونیکی مرا دریافت کنید، بیایید اینجا.

☐نگاهی بیندازم به نظرات. شما هم همین پایین هر چی دوست داشتید می‌توانید بنویسید.

☐برای میثم نوشتم: لذت روزانه‌نویسی در مداومت است.

☐بهای یکرو و تکرو بودن را پرداختن. از ارزش‌های خود دست نکشیدن. در مسیر خود دوام آوردن.

☐پیوند به وبلاگ دوستان:

۱۰۰ روز نوشتن از زهرا دادآفرید 

☐لایویدم. معمولن این لایوهای یهویی را به قصد ده دقیقه حرف زدن می‌آغازیم، اما تعداد پرسش‌ها و برخورد مهرآمیز دوستان چنان گرمم می‌کند که پس از یک ساعت به خودم میایم. بحث‌های خوبی درگرفت که حتمن درباره‌ی برخی از آن‌ها اینجا هم می‌نویسم.
سیاهه‌ی برخی پرسش‌ها و دغدغه‌ها:
-من که از بسیار مبتدی هستم نوشتن را از کجا آغاز کنم؟
-مدتی از نوشتن دور شده‌ام و حس می‌کنم هیچ ایده یا انگیزه‌یی ندارم، چه کنم؟
-چطوری بین وسوسه‌ی نوشتن از یک عالمه‌ی ایده‌ی گوناگون که همزمان به ذهنم هجوم میاورند دست به انتخاب بزنم؟‌
-دیگر دوره‌ی نوشتاردرمانی برگزار نمی‌کنید؟
-آیا کلاس فیلم‌نامه‌نویسی هم دارید؟
-مدتی‌ست از نوشتن دورافتاده‌ام و حالا برای بازگشت احساس عذاب وجدان دارم و حس می‌کنم خیلی عقب‌ افتاده‌ام. چه باید کرد؟
-و…

☐شاید این یادداشت‌های روزانه را خطاب به یک فرد مشخص بنویسم. اینطوری شکل طرح برخی بحث‌ها برای خوانندگان اینجا جالب‌تر خواهد شد.

☐خب، وقت مصاحبه‌های تلفنی کلاس حضوری نویسندگی رسید. بروم کتابفروشی تا آنجا بقیه‌ی کارها را پیش ببرم.

☐ساعت یازده و بیست و چهار دقیقه است. هنوز دفترم. حتا لحظه‌یی فرصت نشد بیایم اینجا چیزکی بنویسم. فهرست‌وار بگویم چه گذشت:

-بعدِ مصاحبه‌ها کمی در کتابفروشی پرسه زدم و دو سه کتاب خوب پیدا کردم. از جمله‌ یک زندگی‌نامه‌ی قدیمی که نامه‌یی با دست‌خط خود نویسنده هم در میان آن است. برداشتم را بعد از مطالعه با شما در میان می‌گذارم.

-شش و نیم آمدم دفتر و جلسه‌ی بازخورد دوره‌ی سایت نویسنده را شروع کردم. معمولن نیم‌ساعت قبل از جلسه بخش بازخورد را شروع می‌کنم. بخش اول بازخوردها را، برای انجام یکی دو خرده‌کار، یک ربع زودتر تمام کردم.
در جلسه‌‌ی امروز از ساختن و یافتن قالب‌های ثابت و مناسب برای مقاله‌های سایت گفتم. کتاب «تدریس ترازمند» از غلامرضا خاکی را هم مثال زدم. پس از جلسه باز به بررسی مقالات بچه‌ها ادامه دادم. اما نزدیک هشت جلسه را متوقف کردم تا به جلسه‌ی بعدی برسم. قرار شد یک ربع به ده مجددن جلسه‌ی بازخورد داشته باشیم. تعداد مقاله‌ها زیاد است و دلم نمی‌خواهد سرسری رد شوم.
-از هشت تا هشت و سی خواسته‌ها و دغدغه‌های اعضای جدید دوره‌ی نویسندگی خلاق را خواندم و شنیدم. قبلن چنین جلسه‌یی نداشتیم. از این دوره اما پیش از آغاز دوره جلسه‌یی برای دغدغه‌سنجی خواهیم داشت.
-پس از جلسه‌ی بالا، بدون تکان خوردن از روی صندلی‌ام وبینار اهل نوشتن را شروع کردم. قرار شد از این به بعد سخنرانی من برای اهل نوشتن یکشنبه‌ها باشد. در جلسه‌ی اهل نوشتن با اشاره‌ به پاره‌یی از کتاب «چرا ذهن فراتر از ماده کار می‌کند؟» از دکتر دیوید آر. همیلتون از نوشتاردرمانی گفتم. بحث به اینجا رسید با نوشتن نه‌تنها به خودمان که به اطرافیانمان نیز کمک می‌کنیم، آن هم نه لزومن با انتشار نوشته‌هایمان. همین‌که در خلوت خود بنویسیم، احساسات و هیجان‌های سرکوب‌شده‌مان را بیان کنیم، سلامت روانمان و در نتیجه جسممان افزایش می‌یابد. در نتیجه با بهبود حال خودمان می‌توانیم اثر مثبتی هم بر احوال دوستان و خانواده بگذاریم. فایل صوتی وبینار را در کانال تلگرام اهل نوشتن بشنوید.
بعد از جلسه‌ی بالا بی‌درنگ رفتم توی جلسه‌ی حرکت توسعه‌‌ی فردی. از انتخاب گوشه‌یی خاص از توسعه‌‌ی فردی گفتم که می‌تواند استراتژی مناسب‌تری برای قلم‌زدن در این حوزه باشد. برای نمونه رفتم سراغ کتاب «گوش کردن اثربخش» از جان ای. کلاین و پاره‌یی از فصل اول آن را خواندم. نویسنده برای آنکه حر‌ف‌هایش فقط انتزاعی نباشد و  بر رغبت مطالعه بیفزاید، ماجرایی تعریف می‌کند که در آن بی‌دقتی در گوش سپردن سبب برخورد هواپیما با کوه می‌شود.
دریافت چنین پیام‌هایی در پایان وبینار خستگی‌ در کُن است: «واقعن خوشحالم که با این حرکت همراه شدم.»
-حرکت تازه‌یی هم در راه است که فراخوانش را همین هفته اعلام می‌کنم. سپس از نقشه‌ی خودم برای هر سه حرکت مدرسه نویسندگی خواهم گفت.
-پس از این جلسه چند لحظه‌یی با ماهان گپ زدم. گفت امروز یکی از طولانی‌ترین وبینارهایش را برگزار کرده و راضی بوده.
فرصت چندانی نداشتم، پس فوری رفتم توی جلسه‌ی پایانی.
-ادامه‌ی بازخورد به مقالات بچه‌های «سایت نویسنده» برخلاف تصورم تا یازده و دوازده دقیقه طول کشید. اما سرشار از لذت بود. رشد این بچه‌ها آن‌قدر سریع و دلگرم‌کننده است که از بیشتر وقت‌گذاشتن برای آن‌ها هیچ خسته نمی‌شوم. اغلب بچه‌ها تا لحظه‌ی آخر ماندند و با هم کیف کردیم از مرور نوشته‌های پاکیزه و خلاقشان.
بی‌نوا ماهان دیگر ناامید شد از بیرون آمدن من از اتاق و هفت‌ هشت دقیقه قبل از آخر جلسه رفت. ماهان ماه است.
در این ماراتن وبیناری جالب این بود که جلسه‌ به جلسه سطح انرژی‌ام بالاتر می‌رفت. قبل از شروع دویدن کم‌باد و کلافه بودم. (کم‌باد را در همان معنای لاستیکی‌اش ببینید.) اما حالا که چهار دقیقه به دوازه است تنظیم باد شده‌ام. و دلم می‌خواهد بیش از این‌ها بنویسم.

☐از بیت‌های همیشه‌حاضر در ذهنم:
ز دست دیده و دل هر دو فریاد/که هر چه دیده بیند دل کند یاد

همه چیز زیر سر چشم‌هاست. می‌خواستم امروز از این موضوع بیشتر بنویسم. نشد اما. بماند برای روزهای بعد.

☐راستی، سلطانک هم وبلاگکی به سیاق اینجا هوا کرده. ببینید: دانیال مرادی

☐ساعت از دوازده نیمه‌شب هم گذشت. بلند شوم بروم خانه. هزار تا کتاب هست که دلم می‌خواهد بخوانم. افسوس که باید تسلیم خواب شوم.

19 پاسخ

  1. خوب هست این همه شوق نثر به جان خریدن در این هیاهوی فاصله ها.
    خوب هست این طور دست به زبان و قلم گرفتن تا نقشی از رستم بر جان جانان کشیدن.
    چه خبر است‌ این غوغای به پاشده از کدامین سو مارا این چنین به جان نثر و خط و نوشتن انداخته.

  2. منم از دیشب ساعت دوازده شب یادداشت‌های آنلاینم رو نوشتم. مدتی بود که روزانه‌نویسی و این نوع یادداشت نویسی رو رها کرده بودم.
    اینطور نوشتن توجهم رو به جزئیات بیشتر می‌کند.

  3. سلام
    جواب سوال‌های مطرح شده در لایو را کی و کجا پاسخ می‌دهید؟

  4. سلام استاد من نمی دونم چراا هی از لایوها جا می مونم کلی هم حرص می خورم ولی امروز سربزنگاه لایو رو سیو کردم و دیدم خیلی عالی بود نمیشه یه کوچولو در مورد لایوهای یهویی اطلاع رسانی کنید؟
    من هنوز تو حال و هوای کلاس جمعه هستم خیلی خوب بود استاد ممنون
    به نظر من کلاسای حضوری خیلی مفیدن‌ انگار ملموس ترن کاش بشه کلاسای حضوری بیشتری داشته باشیم‌

    1. درود خانم سرودی نازنین
      چشم. از قبل اعلام می‌کنم بیشتر لایوها رو.
      سپاس از مهرتون.
      همیشه از دیدن روی ماه شما در کلاس‌های حضوری خوشحال می‌شم.

  5. استاد جان سلام
    تشنه کلامت شدم درحالیکه ۴۶روز از اشنایی من با مدرسه شما چه حضوری و چه انلاینی بیشتر نمیگذرد
    واای وااای چقدر دیر شد برمن
    کلافه ام
    عصبانی ام
    سردرگمم
    ازسویی پرم از اشتیاق
    امید
    انگیزه
    هدف
    هر روز بیشتر از روز قبل روح وجانم و افکارم با کلمات
    واژه ها
    ایده های جدید
    کتاب
    نوشتن
    کاغذ وقلم
    ساییده میشه تا صاف بشه زلال بشه تا مثل ایینه بشم
    تا حقیقت وجودی خودم را، خود خود خودم را توش ببینم بی واسطه

  6. استاد شما مدام برای لحظه لحظه زندگی تون برنامه چیدید.
    گاهی میمونم که کی وقت می کنید به خودتون برسید و کمی حتی استراحت کنید
    گاهی حتی نگران سلامتی تون که اینقدررررر وقف کار هستید میشم.
    از 5 ماه پیش که دستانم هشدار عدم توجه بهشون رو بهم دادن، نسبت به سلامتی کمی حساس شدم.
    توروخدا مواظب خودتون باشید.

  7. چقدر جالب بود، چقدر جالب
    چقدر به عنوانش خندیدم، البته خنده‌ای از سر اعجاب و تحسین 👌🌷
    چه روزهای پر برکتی دارید، خدا بهتون سلامتی و طول عمر بده 🌹

    1. سلام خانم ایمانی نازنین
      چقدر خوشحال شدم باز اسم شما رو در این وبلاگ دیدم.
      چقدر خوب که این روزها بیشتر می‌نویسید و منتشر می‌کنید.

  8. (هزار تا کتاب هست که دلم می‌خواهد بخوانم.) منم همینطور شاهین کلانتری… منم همینطور…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *