نوشتآدم

☐ساعت چهار روز شنبه است. دیرتر رسیدم دفتر. من اینجا بیشتر درباره‌ی لحظات حضورم در مدرسه نویسندگی می‌نویسم. ساعت‌های پس و پیش آن هم خالی از ماجرا نیست، اما مجال نوشتنش را ندارم معمولن.

☐درست یک هفته‌ی پیش بود که نوشتن در اینجا را شروع کردم. توی همین یک هفته عادتم شده. در طول روز مدام ذهنم پیش اینجاست تا بیایم و چیزکی بنویسم. از تبدیل عشق به عادت و تأثیر منفی آن بر عشق بسیار گفته‌اند، اما باید از تآثیر عشق‌افزای عادت هم گفت. برخی چیزها با عادت عاشقانه‌ می‌‌شوند، مثل همین نوشتن.

☐هم سیری از بهره‌وری می‌کاهد هم گرسنگی. این هم یکی دیگر از گرفتار‌های آدمیزاد.

☐واقعن جفای طبیعت و ایضن تمدن است که وقت زیادی از زمان اغلب ما صرف حمام و دستشویی و غذا و… می‌شود. چه کارهای مفیدتری که می‌‌شد به جای این کارها انجام داد. البته غذا خوردن به بهانه‌ی گپ‌وگفتی بسیار نیک است، آن‌هم البته نه هر روز در سه وعده.

☐بهمن فرسی معادل جالبی برای کاراکتر یا شخصیت داستانی ساخته:‌ «در بازی‌سازی [نمایشنامه‌نویسی] و داستان‌نویسی، بجای کاراکتر، واژه‌ی مرکب آدمنوشته، یا نوشتادم را به کار می‌برم. یعنی موجودی که در زهدان قلم زاده و پروده می‌شود.»
از «نوشتادم» که ترکیبی از نوشت+آدم است خوشم آمد. استفاده‌‌ از آن را با عنوان یادداشت امروز آغازیدم.

☐برایش نوشتم: «معطل دیگران موندن بزرگ‌ترین خیانتیه که آدم به زندگی خودش می‌کنه.»

☐یادداشت روزانه‌ی جالب فقط هنر نویسندگی نمی‌خواهد، شخصیت جالب می‌خواهد به اضافه‌ی هنر نویسندگی. یه وخ خدایی نکرده فکر نکنید جمله‌ی قبلی را صادر کردم تا زیرپوستی یا کاملن روپوستی خودم را تعریف کنم. نه، حرفم این است که فرمول گفته‌‌‌شده می‌تواند الهام‌بخش تغییر و بهبود باشد. یعنی در فهرست اهدافمان بنویسیم: «من می‌خواهم یادداشت‌های روزانه‌ی جالبی بنویسم.» این هدف وادارمان می‌کند اول از همه بکوشیم آدم جالب‌تری بشویم و در ثانی تلاش کنیم هنر نوشتن را بهتر بیاموزیم.
اما یک توضیح هم باید درباره‌ی این کلمه‌ی «جالب»‌ بدهم. چون گاهی به آدم لوده‌ هم ممکن است بگویند جالب. لغت‌نامه جالب را اینگونه تعریف می‌کند:‌ «کسی یا چیزی که موجب جلب علاقه یا توجه می‌شود؛ جلب‌کننده.»
پس باید پرسید جالب برای چی و کی؟
مثلن من دوست دارم چیزی که می‌نویسم برای این ۵۰ نفر جالب باشد. پس باید ببینم چه چیزی به چه شکلی می‌تواند توجه و علاقه‌ی آن‌ها را جلب کند، تا بکوشم شخصیتی بسازم و جوری بنویسیم که توجه جامعه‌ی هدفم را جلب کند.

☐پس از انجام بخش اول کارهای امروز، با ماهان رفتیم پیاده‌روی. حیف بود از هوای پاک امروز استفاده نکنیم. رفتیم سمت حسن آباد. این مسیر را دوست دارم چون توی کوچه‌ها و خیابان‌ها خانه‌های قدیمی بسیاری را می‌توان دید. البته مایه‌ی افسوس هم هست،‌ می‌بینی دیگر نشان چندانی از همان نیمچه‌ ذوق و سلیقه‌ی روزگار گذشته هم باقی نمانده.
اول سری به آرمین زدیم. آرمین سال‌هاست که در بازار موبایل مشغول است. آدم منصف و نازنینی‌ست. یک طناب ازش خریدم که گوشی را از گردنم آویزان کنم. بیشتر به خاطر پادکست‌هایی که از این به بعد می‌خواهم هنگام راه رفتن ضبط کنم.
بعد هم رفتیم گشتی در مغازه‌های حسن آباد زدیم. دنبال میز کوچکی بودم برای آن یکی گوشه‌ی اتاقم. بعضی وقت‌ها دلم می‌خواهد از این میز فاصله بگیرم. میز مناسب را یافتیم. بگذارید مثل نوشتآدمِ اصلی رمان «از شیطان آموخت و سوزاند» قیمت میزک را هم بگویم: ۶۵۰ تومن. «تومان» هم نمی‌نویسم. تومن بهتر در دهن می‌چرخد پس چه بهتر که همانطور هم نوشته شود. داشتم از رمان فرخنده آقایی می‌گفتم. داستان در قالب یادداشت‌های روزانه است و راوی عادت دارد ریزِ دریافت‌ها و پرداخت‌های روزانه‌اش را هم ته هر یادداشت بیاورد. من هم پس از خواندن کتاب مدتی در یادداشت‌های شخصی همین کار را می‌کردم. اما بعد بی‌خیال شدم. اینجا هم وسوسه شدم که چنین کنم. اما خب که چی؟ تنها ارزشش این خواهد بود که بعدها (آن‌ هم نه خیلی دورتر)‌ ببینی که باز هم همه‌ی قیمت‌ها صد برابر شده. راستی کدام ارزش؟ فقط به کار حسرت آیندگان خواهد آمد. حسرت وضعیت‌ نکبت‌زده‌ی پیشین در وضعیت نکبت‌زده‌تر پسین. باری، از کثافت اقتصاد اینجا هیچ خوش ندارم بنویسم.
البته هیچوقت به آینده بدبین نیستم. زمانی ته خیلی از یادداشت‌هایم می‌نوشتم:‌ «ما آیندگانیم.»
شاملو در واپسین سطرهای شعری می‌نویسد:‌
«… و من آن‌ روز را انتظار می‌کشم
حتی روزی
که دیگر
نباشم»

☐سریع برگشتیم تا من به وبینار اهل نوشتن برسم. وبینار را پشت همین میزک تازه‌وارد اجرا کردم. از امروز قرار است وبینارها ساعت ۸ شب شنبه تا چهارشنبه برگزار شود. فایل صوتی وبینار امروزم را می‌توانید در کانال تلگرام اهل نوشتن بشنوید. در این وبینار از ۳ مزیت مهم نوشتن در وبلاگ شخصی گفتم و چند چیز دیگر.

☐بعد هم بلافاصله آماده شدم برای وبینار حرکت توسعه‌‌ی فردی. اینبار از نوشته‌هایی با رنگ‌وبوی فلسفی و عرفانی گفتم. اشاره‌یی هم موضوع قبلی، یعنی سنجش روزها داشتم. قرار شد این هفته هر شب گزارشکی از ارزیابی روزهایمان بنویسم. من همین‌جا می‌نویسم.

☐در گام اول فهرست معیارهایم را کپی می‌کنم میاورم اینجا:

۱. کیفیت خواب شبانه (زود و به‌اندازه خوابیدن)

دیشب دیر خوابیدم. اما خوابم کافی بود و سرحال بودم. امشب سعی می‌کنم زودتر بخوابم. پیش از خواب موبایل را قطع می‌کنم و می‌گذارم بیرون اتاق.

۲. پیاده‌روی

با ماهان حدود دو ساعت راه رفتیم. تند هم رفتیم. حسابی سرحال شدم. همیشه بعد از پیاده‌روی در اجرای کلاس‌ها بهتر عمل می‌کنم. انگار ذهن و حنجره‌ام بیشتر باز می‌شود.

۳. حداقل ۱ ساعت نوشتن (پیوسته و بدون حواسپرتی)

نوشتم. اما متأسفانه اولین کار روزم نبود. چون مجبور شدم یکی دو کار مزخرف را بیرون دفتر انجام بدهم. از همه مهم‌تر اینکه باید حواسم باشد همیشه قبل از غذا خوردن روی نوشتن تمرکز کنم.

۴. نمایشنامه‌خوانی

این یکی ماند برای پیش از خواب، «قلم عمه‌خانم» از گوردون داویوت را برداشته‌ام برای خواندن.

۵. توسعه‌ی محتوای دوره‌ها

امروز روی محتوای دوره‌ی آنلاین نویسندگی خلاق کار کردم.

۶. انجام کاری تازه (متفاوت با تمام اقدامات گذشته‌ام)

فقط ایده‌پردازی کردم. به این نتیجه رسیدم که در همین فعالیت‌های فعلی‌ام نیاز به چند تغییر است تا  وضعیت تازه و مطلوب‌تری ایجاد شود.

۷. پرهیز از پرسه‌‌ی بیهوده در شبکه‌های اجتماعی

حواسم بود تا حد امکان در اینستا مینستا بیهوده نچرخم.

۸. قدردانی

صبح توی کافه، حین خوردن قهوه، یک لحظه چشمم افتاد به ابرها و خیره ماندم. قدردان آسمان پاک امروز بودم و حرکت تماشایی ابرها.

۹. پاسخ به پیام‌ها

به چند کامنت جواب دادم. اما کافی نبود.

۱۰. تغذیه‌ی سالم/نوشیدن آب به‌میزان کافی

آب کم نوشیدم. اما تا حد امکان از خوراکی‌های قندی پرهیز کردم. البته باید حواسم باشد برنج هم کم‌تر بخورم.

نمره‌ی من تا این لحظه: ۷

☐شام با مهدی می‌روم بیرون. الان است که برسد. وقتی رسیدم خانه باز هم در اینجا خواهم نوشت.

☐آمدم بنویسم چی خوردیم دیدم نه هیچ جوره قشنگ نمی‌شود. اینکه بنویسم فلان چیز را ریختم تو خندق بلا اصلن خوشایندم نیست، مگر اینکه‌ در گفتن از خوردن نکته‌یی باشد که امشب هیچ نکته‌یی نبود. توی رستوران چند لحظه‌یی گوش سپردم به ویولن‌نوازی نوازنده‌ی دوره‌گرد، بیش از چیزی که می‌خواست، چهره‌ی سیاه سوخته و لب‌های به‌هم فشره‌اش برایم جالب بود. طوری لبخند می‌زد که من برایش غمگین می‌شدم. من برای همه‌ی آدم‌ها غصه می‌خورم.

☐این یادداشت حمیدرضا ابک در فیس‌بوک، به دلم نشست، گفتم هم‌رسانی کنم:

«من عاشق لحظه‌هایی‌ام که آدم‌ها باور می‌کنند جهان جهنم نیست. همان اکنون‌های رمانتیک. همان مومنت‌های سانتی‌مانتال. همان «یه دیقه صبر کن الان میام»های لبخند برانگیز. همان «یعنی واقعا روت حساب کنم؟»هایی که چشم‌های مصمم‌ات پاسخی قاطع است برای او.
من عاشق لحظه‌هایی‌ام که زن میانسال غرغرو در سریال «بیر» باور می‌کند مدیر جوانش دنبال این نیست که حالش را بگیرد. عاشق لحظه‌هایی که باور می‌کنم تو تهش هر اتفاقی هم که بیفتد، هر گندی که بزنم، عصبانی می‌شوی اما هوایم را داری.
عاشق نلسون ماندلا وقتی بعد از ۳۷ سال از زندان بیرون آمد و همه منتظر بودند انتقام بگیرد و محکم و استوار ایستاد و گفت: «رهاش کن بره رفیق. بیا مملکتو بسازیم».
عاشق وقتی کسی با خجالت تمام خستگی‌هایش را می‌گذارد روی شانه‌هایت و قبلش می‌پرسد: «می‌شه سرم رو بذارم اینجا؟ اجازه هست؟».
من عاشق دختر سریال «برلین»م هنگام که می‌رود برای اخاذی از مردی که گمان می‌کند کلاه سرش گذاشته و می‌فهمد او بزرگترین ریسک زندگی‌اش را در این قمار کرده.
عاشق آن لحظه‌ای که حس می‌کردم می‌خواهم روزگار کسی را سیاه کنم و ناگهان فهمیده‌ام در آن موقعیت چاره‌ای نداشته است جز انجام کاری که کرده و ناگهان هم‌دلش می‌شوم.
عاشق آن لحظه‌ای که آدمی یک‌هو می‌فهمد کل بساط نمی‌ارزد به اینکه برنجانی دلی. لحظه‌‌ای که از زمین فاصله می‌گیری و آن بالاها احساس می‌کنی چقدر دوست داری آدم‌ها را؛ همان‌ها حتی که زخمی بر گرده‌ات زده‌اند.
این وسط تنها یک رنج عمیق باقی می‌ماند. اینکه یقین داری هیچ کدام از همان آدم‌های دوست‌داشتنی، هیچ کدام از همان‌هایی که عاشق خودشان و لحظه‌هایشانی حرفت را باور نمی‌کنند؛ به یقین باور نمی‌کنند. چرا که مهربانی سکه رایج این روزگار نیست؛ سلام بر اصحاب کهف.»

☐نشسته‌ام تخمه‌ی بی‌نمک کدو می‌خوردم و می‌نویسم و منتظرم «مادر غلام» از سفر برسد. داستان این لفظ «مادر غلام» هم برمی‌گردد به زمانی که من به شوخی به جای مادر گلم می‌گفتم مادر قلم، که کم کم قر خورد و فر خورد و شد مادر غلام. حالا مادر غلام که در گوشی من هم همینجوری ذخیره شده، مدام اعتراض می‌کند که نگو غلام، بگو مادر شاهنشاه. چشم مادر غلام.

☐کامنت‌های تازه‌ را جواب دادم. هر وقت فرصت کنم کامنت‌های آن یکی سایت را هم جواب بدهم، بار سنگینی از روی دوشم برمی‌دارم. خیلی وقت است که کلی پیام معطل مانده. خب. هر چند دلم می‌خواهد باز در اینجا بنویسم، اما بس است، بروم بخوانم و بخوابم.

40 پاسخ

  1. نمی‌دونم اسم این ایده‌ی جذاب رو چی گذاشتید، ولی من بهش می‌گم «ساعت‌نویسی» و خودمم می‌خوام انجامش بدم و هرساعت یک ریز گزارشی از کارام داشته باشم 🙂 حس می‌کنم می‌تونه کمک کنه تا عملگرایی فرد بیشتر شه

  2. سلام استاد کلانتری عزیز
    از دوره‌ی خلاق ۵۵ فکر روزانه‌نویسی ذهنم رو مشغول کرده. این مدل نوشتن روزانه‌ی شما برام ‌خیلی الهام‌بخش بود. باور کنید فقط با چند بار پلک زدن و یک‌نفس تا آخراش خوندم. ممنون از شما که همیشه نوشته‌ها و صحبتهاتون راه‌گشاست. این مدت یکسال و اندی که با شما آشنا شدم وارد دنیای جدیدی از زندگی شده‌ام و با نوشتن عجین شدم. نوشتن را مدیون شما هستم. امیدوارم لایق شاگردی شما باشم.

    مانا باشید🌹

  3. سلام استاد چه یادداشت جالبی.
    خدا رو شکر که شما را آفرید
    شما هم گاه‌شمار را
    تا من بتونم گاه‌شمار بنویسم و اتفاقات روزم رو توش ثبت کنم/
    در نظر دارم در جواب دوستی که نظر داده که نوشتن به چه کارم می اد از معیارام رونمایی کنم. کی رو نمی دونم. اما به زودی. قول می دم همین هفته بنویسمش.

    باز ممنون بابت اینکه اسمم تو لیست 50 نفر بود. ممنون

  4. درود بر نازنین‌استاد خودم
    از توسعه فردی و‌ توسعه فردی‌ها زیاد شنیده و خوانده بودم.
    اما وقتی به فرمول (توسعه فردی + شاهین کلانتری) می‌رسم، علاوه بر فرد، تمام زندگی‌ام توسعه پیدا می‌کند.
    راستی به علت مشغله فرصت حضور آنلاین را ندارم ولی حتمن فایل‌های کانال را بررسی و دنبال می‌کنم.
    راستی اون بخش «پیاده‌روی» برنامه اون عالیه. من سال‌هاست که با پیاده‌روی بالانس می‌شم.
    برنامه شما دلم رو آب کرد. کاش من هم چندقدمی به جای ماهان بودم و فرصت پیاده‌روی ( ترجیحن در خیابون امیرآباد یا باغ فردوس) با شما رو داشتم

  5. سلام و ارادت. همیشه از خواندن مطالب شما انرژی و انگیزه می‌گیرم. اینکه برای نوشتن باید آدم جالبی باشی رو خوب اومدید.مدت‌هاست نمی‌نویسم و نوشتن را برای فرداها موکول می‌کنم. فقط از این دوره به اون دوره سرک می‌کشم. گاهی به خودم نهیب می‌زنم، چته. منم اینو درک کرده‌ام، برای نوشتن باید شخصیت نویسنده رو در خودم بوجود بیارم. این اتفاق هم نمی‌افته تا ننویسم.
    خلاصه حسابی از دست خودم کلافه‌ام و کفری

    1. سلام جناب درانی عزیزم
      کاملن درک می‌کنم حس و حال شما رو.
      امیدوارم حس خوب نوشتن‌های بعد از این، احساسات بد قبل رو بشوره ببره.
      باز هم برای من بنویسید.

  6. این یادداشت خلاقانه مسلمن اثرگذاریش هم خلاقانه خواهد بود؛
    در حین خواندن، واژه‌ی «به‌باشی»؛ کلمه‌ای که مارتین سلیگمن ارادت خاصی به آن دارد، مدام با «هی بنویس…! هی خوب شو…!» هی در ذهنم، عطر‌پاشی می‌کرد و فضای درونم را عطرآگین.

    اما در این بین، «ترس» هم بی‌تلاش نبود و با صدای لرزان و نچسبش در گوشم وز‌وز می‌کرد: «تو برای نوشتن و خوب شدن به شجاعت نیاز داری.»
    یادم آمد چندان بیراهه نمی‌گوید؛ شجاعتِ رویارویی با چیزهایی که در درونم به آنها نپرداخته‌ام را ندارم.

    ناگهان، به‌باشی روی قلبم سنگینی کرد و به مارتین سلیگمن حسودیم شد که چطور به چنین واژه‌ای ارادت دارد! لابد خودش خیلی سنگین‌تر از به‌باشی‌ست که می‌تواند آنرا روی قلبش تحمل کند.

    اما «هم‌رسانی» همدلانه‌ی شما از یادداشت حمیدرضا ابک در فیس‌بوک، که به دل شما نشست، یاری‌رسانیش را در حقم تمام کرد و سنگینی قلبم را سبک.

    آنگاه ترس صدایش را صاف کرد و از درِ دوستی با من سخن گفت: «تو به شجاعتِ زیادی نیاز نداری، یه ذره شجاعت نیاز داری اما عُرضه داشته باش یک عُمر زندگیش کن. همین.».

  7. سلام استاد کلانتری گرامی
    از خواندن یادداشت های روزانه تون لذت بردم. خیلی راحت و بدون هیچ دغدغه‌ای برای مان از اخبار روزانه تون نوشتید.
    من هم معیارهای یادداشت نویسی روزانه را تا جایی که بتوانم انجام می دهم. نوشته های خوب تون بهترین الگو و انگیزه برایم است.
    سلامت و برقرار باشید
    سپاس

    1. سلام خانم دانش عزیز
      همیشه از حضور دلگرم‌کننده‌ی شما در جلسات مختلف بهره‌مند می‌شم.
      وجودتون مایه‌ی افتخاره.
      شاد و برقرار باشید.

  8. دام مهمی که در این چندماه روزانه‌نویسی گرفتارش شده‌ام دامِ مکانیکی، زمخت و ملال‌آور شدن روزانه‌نویسی‌هاست و اسیر وسواس ثبت کامل وقایع و رخدادها شدن که چقدر خوب شما اینجا دورش زده‌اید و رنگ و لعاب رقیقی به متن پاشیده‌اید که روزمرگی وقایع کدرش نکند.

    1. سلام میثم عزیز
      به نکته‌ی مهمی اشاره کردید. متأسفانه گاهی اصرار بر ثبت دقیق همه چیز موجب سرخوردگی می‌شه.
      برای حفظ تداوم در مسیر روزانه‌نویسی باید دل خوش کرد به ثبت‌ پاره‌یی از چیزها.
      لذت در مداومته.

  9. سلام استاد خوش‌قلم و خوش کلام.
    چند سالی‌ست که با شما آشنا شدم و در مسیر کمرنگ قبلنم، سرشار از انرژی رو به پیش دارم.
    بسیار لذت می‌برم از بیان کلمات و نوشتن آن‌ها از زبان و قلم شما. وجودتون پربرکت.

  10. درود بر استاد ارجمند. زیبا بود و الهام‌بخش. شروع و پایان هم عالی. با بیش‌فعالی‌تان، آدم را وسوسه می‌کنید کمی چاشنی حسادت را توی فعالیت‌های مشابه بیشتر کنه و مستمر پیش بره هرچند لاک پشت‌وار. سپاس از شما

  11. وقتی نوازنده طوری لبخند زد که به نظرش غمگین آمدید 👌 این تعبیرها ذهن را برای نوشتن و دیدن دقیق باز می کند خیلی نگاه و رویکردتان را می پسندم پایدار باشید

  12. درود و سپاس استاد کلانتری عزیز. این نوع یادداشت نویسی عالیه. حتا آدم‌های اهمالکاری مثل من هم می‌تونن با این روش بنویسن و در راه توسعه‌ی فردی گام بردارند. البته من احساس می کنم از زمان آشنای‌ام با شما و مدرسه نویسندگی(پاییز۱۴۰۱) توسعه‌فردی‌‌ام شروع شده.هر چند تا به حال مطالب زیادی ننوشته‌‌‌ام ولی هر روز از شما می آموزم، انگیزه می‌گیرم و رشد می‌کنم. و همین تحول برایم غنیمته. ممنون بابت وجود پر مهربون. پاینده باشید🌷

  13. سلام اقای کلانتری عزیز
    از بهترین ساعات شبانه روزم خواندن یادداشتهای شماست واقعا از خواندنشان لذت می برم امیدوارم ادامه دار باشند واقعا از شما ممنون هستم موفق باشید.

  14. امروز داشتم به این فکر می‌کردم که آدم‌ها چه ویژگی‌هایی داشته باشن جالب و جذاب به نظر می‌رسن.
    از اینکه دیدم توی یادداشتتون از جالب بودن گفتین، برام جالب بود(چه جمله‌ی جالب در جالبی شد.)
    قطعن برای این 50 نفر انسان جالب و شریفی هستین و ازتون تاثیر می‌پذیریم. وگرنه که جزو این افراد نمی‌شدیم.
    من کیف می‌کنم یادداشت‌هاتون رو می‌خونم و دلم می‌خواد یه دفترچه آنلاین برای خودم داشته باشم. ولی وقتی روزانه می‌نویسم انگار بیشتر وقتا یادداشتم طوری نیست که بتونم منتشرش کنم.

  15. سلام ودرود براستاد نازنین وفرهیخته واهل ذوق وهنر وادب
    چقدر این کلمات زیباست که بر وجود ارزشمند شما نقش می بندد ومن ازبکاردبردن این واژه های مقدس لذت می برم
    دیشب تو متروی تجریش بودم که تمام یادداشتهای روزانه تان را مطالعه کردم
    درعین سادگی وفن بلاغت شوخ طبعی هم توش موج میزد مادر غلام (قلم ) برام جالب بود وشاید قرابت زبانی که باهم کم وبیش داریم این حس رو به من داد
    ومزه شیرینی به کامم بخشید
    من اینروزا خیلی خیلی اذیت میشوم
    وحس نامیدی ندارم چون میتوانم به انجایی که بخواهم برسم
    ولی حسرت روزهایی که خیلی جوانتر وشادابتر وپویاتر بودم را میخورم
    چون توانایی قلمم از همان دوران بچگی درمن بود ولی هیچ وقت بطور رسمی پیگیرش نشدم
    والان فکر می کنم ایا کمی دیر نشده ؟هرچند تراپیستم مکررن بهم این رو تذکر داده شاید بیست سال پیش به این مرحله از رشد واگاهی که باید می رسیدی
    نمی توانستی والان بهترین زمان برای حرکت ورشد وانتخاب مسیر
    ومطمئنا گذشته تو مقدمه وزمینه ای بوده برای انتخاب مسیر الان تو
    ومن با وجود اشراف به تمام اینها
    بازهم
    اذیتم
    بازهم درحسرت وتآسفم در حیرتم
    ومن پنا اوردم به کشتی نجات شماومیخواهم این دریای پر تلاطم افکارو ذهنم را با سکانداری شما به ساحل آرامش برسانم
    دستم رو یاری بفرمایید
    مهربانو

      1. بسیار عالی بود حتما دراینده ای نه چندان دور، کتابی خواهم نوشت خیاطی که نویسنده شد 🤩
        حتما کتابش روتهیه می کنم و میخونم
        ممنونم که روزنه های امید رو به رویم گشودید

  16. سلام استاد
    ایده‌ها یادداشت روزانه که مطرح کردید؛ برای من خیلی مفید بود و هر روز می‌نویسم ود کانالم به اشتراک می‌گذارم.
    از راهنماییهای و ایده‌هایی که مطرح می‌کنید؛ سپاسگزارم.
    آشنایی با مدرسه نویسندگی یکی از بهترین اتفاقات سال گذشته برلی من بود.
    قلمتون سبز و مانا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *