سخنبافه

☐ساعت ده و ده دقیقه شب است. هنوز دفترم. ماندم تا بنویسم. از صبح سرپا بودم. لحظه‌یی فرصت نشد بیایم اینجا. اما شوق و اندیشه‌ی نوشتن در اینجا هر لحظه باهام بود. از فردا هر طور شده به محض ورود به دفتر سنگ بنای یادداشت روز را می‌گذارم که نماند برای عصر و شب.
یک هفته به پایان رسید. شتابناک گذشت اما با لذت. مهم‌ترین و بهترین بخش این هفته برایم نوشتن در همین‌جا بود. بازخوردهای خوبی هم در همین چند روز گرفتم با اینکه هنوز چندان اعلام نکرده‌ام که اینجا می‌نویسم. خب، گزارش مختصری از امروز بنویسم:

-اولین کلاسم جلسه‌ی دوم کلاس حضوری نویسندگی بود. تقریبن نیم ساعت زودتر شروع و نیم ساعت دیرتر هم تمام کردیم. اعضای کلاس فوق‌العاده‌اند. شنونده‌های خوبی‌اند و پرسش‌های به‌جا و هوشمندانه‌یی طرح می‌کنند که سبب گسترش بحث می‌شود. امروز از تفاوت زبان سنتی و مدرن گفتم و تفاوت داستان زبان‌ابزار و زبان‌گوهر. بخش‌‌هایی از چند کتاب را هم مثال زدم از جمله‌ «همسایه‌ها» از احمد محمود. یکی از جذاب‌ترین شروع‌ها را دارد در میان رمان‌های شاخص فارسی. نثر محمود جاندار و محکم است.
-بلافاصله پس از کلاس جلسه‌ی کوچکی با یکی از بچه‌های دوره‌های قدیمی‌تر داشتم. کتاب چاپ شده‌اش را برایم آورده بود. به او پیشنهاد کردم نوشتن در حوزه‌ی موردعلاقه‌اش، کوچینگ، را جدی‌تر بگیرد. برود ببیند توی وب فارسی چه مطالبی در این زمینه هست و سعی کند بهتر از آن را در سایت خودش بنویسد. گفتم داشتن رسانه‌ی قدرتمند به او این امکان را می‌دهد تا در مذاکرات آتی‌اش برای انجام پروژه‌ی مشترک با سایر کوچ‌ها امتیاز قابل توجهی داشته باشد، وگرنه مجبور است به نازل‌ترین سهم از قرارداد تن بدهد.
-بی‌درنگ رفتم و دوره‌ی پیشرفته‌ی حضوری را شروع کردم. با کار بلندمدت با بچه‌ها نتایج به‌مراتب بهتری می‌گیریم. انگار چند ماهی لازم است تا زبان مشترکی شکل بگیرد تا پس از آن بتوان آموزش را به لایه‌های عمیق‌تر برد. فرقی هم نمی‌کند کلاس حضوری باشد یا آنلاین. در این کلاس از طرح داستان حرف زدیم. هر کدام از بچه‌ها بداهه دو-سه طرح ساختند و گفتند و نقد کردیم. اندکی از درباره‌ی نوشتن در فضای آنلاین و مزایا و شیوه‌های آن گفتم. این کلاس هم نیم ساعتی طولانی‌تر شد.
-بعد سریع آماده شدم برای وبینار آنلاین حرکت توسعه‌ی فردی. دوباره از معیارهای سنجش روز گفتم. و اینبار پیشنهاد دادم تا همگی مقاله‌یی درباره‌ی معیارهایمان بنویسیم. بحث درباره‌ی ارزیابی روز با معیارهای مشخص همیشه برای بچه‌‌ها جذاب است. من هم هنگام بیانش پر از هیجانم. انگار این معیارها آدم را دوباره به خودش میاورند و والاترین ارزش‌هایش را یادآوری می‌کنند.
بعد از آپلود فایل صوتی جلسه به دانیال گفتم گرسنه‌ام و او هم بود و روانه‌ شدیم. اول خواستیم در نیکوصفت چیزی بزنیم. چیزی که ما می‌خواستیم نداشت. رفتیم روبه‌روش رستوران شمالی. دانیال کوبیده زد و من باقالاقاتق. بعد از کمی قدم زدن برگشتیم دفتر. دانیال رفت و من ماندم تا بنویسم. کمی خوابم گرفته بود. اما گرم نوشتن که شدم انگار تمام خستگی‌ها رفت.

☐پس نباید منتظر شوی خستگی‌ات در برود تا بنویسی. بنویس تا خستگی در کنی.

☐یک چیزی هم درباره‌ی این لفظ «بچه‌ها» بگویم: همیشه به اینکه چه کلمه‌‌یی برای گفتن از اعضای دور‌ه‌ها مناسب‌تر است فکر می‌کنم. چیزهای مختلفی را هم به کار می‌برم که برخی بیشتر برای جلوگیری از تکرار است. یک سیاهه‌ی از همه‌ی این واژه‌ها را ببینیم:
-باشندگان
-اعضا
-شرکت‌کنندگان
-دانشجوها
-هنرجوها
-بچه‌ها
-دوستان
اما «شاگردانم» را هرگز از من نخواهید شنید که اصلن خوش ندارم دیگران را شاگرد بدانم. آن‌ها اگر چنین بگویند از سر لطف است و اعتراضی هم ندارم، اما حس می‌کنم در شاگرد خواندن دیگران نوعی از بالا نگاه کردن هست که در مرام من نیست.
از «رفقا» هم خوشم نمیاید، گرچه این را بیشتر شومن‌های اینستایی در کلیپ‌های مثلن آموزشی‌شان به زبان می‌آورند. البته به شوخی در گروه همکاران گاه‌گاه از «رفخا» استفاده می‌کنم. اما برگردیم به «بچه‌ها». سر این یکی هم تردید دارم. مثلن آدم خجالت می‌کشد برخی دوستان جاسنگین و سالدار کلاس‌ها را هم قاطی بچه‌ها کند. پس چرا می‌گویم؟ حس می‌کنم در آن سادگی و محبتی هست که شاید برای دوستان جاسنگین و سالدار هم چندان ناخوشایند نباشد.

☐قرار شد لابه‌لای این یادداشت‌ها به نوشته‌های تازه‌ی دوستان هم لینک بدهم. این هم سری اول:

نوشتاردرمانی با این سه خرده‌عادت آغاز می‌شود

نوشتن با گره‌ شروع می‌شود

با روزهایی که ایده‌ای برای نوشتن نداریم چه باید بکنیم؟

☐خب، دفتردستکم را جمع کنم و بروم خانه مثل اسب کتاب بخوانم و بخوابم. فردا کارگاه خودزندگی‌نامه‌نویسی داریم.

☐این هم از سخنبافه‌ی پنجشنبه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *